»» در دیدار خانواده شهدا با 'ریگی' چه گذشت؟
روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دو روز قبل از اعدام عبدالمالک ریگی، تعدادی از خانوادههای شهداء و قربانیان، با این تروریست شرور دیدار و گفتگو کردند.
آنچه در پی میآید نوشته «رضا لکزایی» است که عبدالمالک، برادرزاده او (شهید مسلم لکزایی) و شوهر خواهر او (شهید نعمت ا... پیغان) را به شهادت رساند و خودش را 150 روز به گروگان رفت و پس از پنج ماه در مقابل مبلغ هنگفتی پول آزاد کرد، که در خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ منتشر شده است:
عبدالمالک را روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دوباره دیدم. آخرین باری که او را دیده بودم به اواخر اردیبهشت 1385 برمیگشت؛ زمانی که در دست یاران مسلح او گروگان بودم، و نمیدانستم زنده خواهم ماند یا به شهدای مظلوم تاسوکی خواهم پیوست...
از در که وارد میشود نگاهی به او میاندازم، مثل کسی راه میرود که انگار بدترین خبر زندگیاش را شنیده است؛ ناامید و درمانده و تنها، در میان چند نفر که احتمالاً محافظ بودند.
روی صندلی مینشیند، و نگاهش را به پایین میدوزد. با کمی فاصله از سمت چپ، تقریباً روبروی من نشسته است. دمپایی آبیرنگی پوشیده، بدون جوراب، با یک زیرشلواری آبی، که البته به پررنگی دمپاییاش نیست.
موهاییش هم کوتاه است، با ریشی که احتمالاً با نمرهی یک ماشین شده، و پیراهنی که روی زمینه سفیدش پر از چهارخانههای ریز مشکی است. دکمه آخری یقهاش باز است و زیر پوش سفید رنگش خودش را نشان میدهد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 89/4/1 :: ساعت 7:18 عصر )
»» ازدواج شهید همت به روایت همسر
![](http://www.fardanews.com/files/fa/news/1387/7/28/24434_497.jpg)
همسر شهید همت یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. او در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت.
همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاری اش رفت. خود وی شرح سامان گرفتن زندگی مشترک خود را با حاج همت چنین تعریف میکند: ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 89/4/1 :: ساعت 12:11 عصر )
»» گزارشی از آخرین لحظات چمران قبل از شهادت
قدس: چمران همراه با فرمانده جدید محور دهلاویه به نزدیکترین نقطه در منطقه دشمن رفت و پس از توجیه و تشریح مواضع دشمن، و نشان دادن نقاط قوت و ضعف، از فرمانده و همراهانش جدا شد و تأکید کرد که دیگر کسی اینجا نیاید؛ می خواهم تنها باشم. این یک دستور است..«ای دنیا و ای حیات، با همه زیباییهایت با همه مظاهر جلال و جبروتت، با همه کوهها، آسمانها، دریاها و صخره هایت، با همه وجود وداع می کنم. با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدا می روم و از همه چیز چشم می پوشم. ای پاهای من، می دانم که شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت را از رقیبان ربوده اید. می دانم فداکارید، می دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت درمی آیید. اما من آرزویی بزرگتر دارم، من می خواهم شما به بلندی طبع بلند شهیدان به حرکت درآیید، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید.ای پاهای من، از شما می خواهم این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها و امیدها و مسؤولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید و در این لحظات آخر عمر، آبروی مرا حفظ کنید. من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم. آرامش ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شما را استثمار نخواهم کرد، دیگر فشار عالم و آدم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد. و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد.ای پاهای من، صبور باشید. تا لحظاتی دیگر راحت خواهید شد و از درد شکنجه ضجه نخواهید زد. از بی غذایی، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. آرام و آسوده برای همیشه در بستر نرم خاک آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ، باید زیبا باشد... .» سردار شهید دکتر مصطفی چمران این جملات را درست در آخرین دقایق عمر پربرکتش بر روی کاغذ نگاشته و پس از آن به سمت قربانگاه عشق «دهلاویه» گام برداشته است.چمران عزیز، به عنوان مقام ارشد ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح کشور برای انتخاب فرمانده جدید محور دهلاویه، زیر آتش شدید دشمن بعثی وارد منطقه شد و پس از معرفی فرمانده جدید، همه رزمندگان را در آغوش گرفت و آنان را بوسید و با همه وداع کرد و همراه با فرمانده جدید به نزدیکترین نقطه در منطقه دشمن رفت و پس از توجیه و تشریح مواضع دشمن، و نشان دادن نقاط قوت و ضعف، از فرمانده و همراهانش جدا شد و تأکید کرد که دیگر کسی اینجا نیاید؛ می خواهم تنها باشم. این یک دستور است!او در یک نبرد جانانه و رو در رو با نیروهای عراقی، توسط گلوله های خمپاره 60 به صورت رگباری مورد هدف قرار گرفت.شهید دکتر مصطفی چمران با هدف قرار دادن مواضع دشمن، آخرین درسهای دفاعی و پدافندی اش را به رزمندگان اسلام ارائه کرد و با ترکشهای داغ و جانسوز خمپاره ای که در کنارش قلب زمین را شکافته بود، شربت شهادت نوشید و روح بزرگ و مطهرش تا ابدیت پر کشید. راهش پر رهرو و اهدافش جاودانه باد
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( دوشنبه 89/3/31 :: ساعت 10:11 صبح )
»» حکایت اذان شهید
سال 74 بود که باز دلمان هوای خوزستان کرد و در خدمت بچههای «تفحص» راهی طلائیه شدیم. علیرغم آبگرفتگی منطقه، بچهها با دلهایی مالامال از امید یک نفس به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند و با لطف و عنایت خداوند، هر روز تعدادی پیکر شهید را کشف و منتقل میکردیم. یک روز تا ظهر هرچه گشتیم پیکر شهیدی را پیدا نکردیم… دل بچهها شکسته بود. هرکس خلوتی برای خود دست و پا کرده بود، صدایی جز صدای آب و نسیمی که بر گونههای زمین میوزید به گوش نمیآمد، در همین حین یکی از برادران رو به ما کرد و گفت: «صدای اذان میشنوم!» ما تعجب کردیم و حرف آن برادر را زیاد جدی نگرفتیم تا اینکه دوباره گفت: «صدای اذان میشنوم، به خدا احساس میکنم کسی ما را صدا میزند…». باور این حرف برای ما دشوار بود، بچهها میخواستند باز هم با بیاعتنایی بگذرند، آن برادر مخلص این بار خطاب به ما گفت: «بیایید همین جایی که ایشان ایستاده است را با بیل بکنیم». ما هم درست همانجایی که ایشان ایستاده بود را با بیل کندیم. حدود نیم متر خاک را برداشتیم، با کمال تعجب پیکر مطهر شهیدی را یافتیم که هنوز کارت شناسایی او کاملاً خوانا بود و پلاکش در لابهلای استخوانهای تکیدهاش به چشم میخورد. قدر آن لحظات توکل و اخلاص را فقط بچههای تفحص میفهمند..!
منبع :کتاب کرامات شهدا
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( یکشنبه 89/3/30 :: ساعت 8:37 عصر )
»» رمزگشایی توسل رهبر انقلاب به صاحب الزمان
سایت روزنامه ایران با اشاره به توسل علنی رهبرمعظم انقلاب به حضرت بقیة
الله(عج) در خطبه نمازجمعه 29خرداد سال گذشته ؛ به رمزگشایی این توسل توسط
حجت الاسلام صدیقی پرداخت .
امام جمعه موقت تهران در این خصوص چنین
گفت :
قسمت آخر خطابه رهبر معظم انقلاب "سخن گفتن علنی ایشان با
ولی عصر(عج)" بود چرا که تصرف تکوینی امام زمان(عج) هم در دل دشمن موثر است
و هم در دل دوستان و مومنان.
تصرف در دل دشمنان برای این است
که آنان تضعیف شوند و شرشان از سرمومنان کم شود و تصرف در دل مومنان برای
ایجاد قوت قلب و شجاعت دادن به دوستان است.در حقیقت مقام معظم
رهبری همان زمان با توسل علنی به ولی عصر(عج) ، مملکت را از شر فتنه و فتنه
گران رهایی بخشیدند.وجود حضرت لطف است و برگی از درخت نمی
افتد و گره ای باز نمی شود مگر به دست ایشان برای همین است که باید همیشه و
خصوصا در مواقعی که غبار فتنه سنگین می شود از ایشان استطاعت طلبید.حضرت حجت(عج) به شیخ مفید (و به طور کلی به شیعیان در عصر غیبت) امر
فرموده اند که
برای رفع فتنه ها، به شخص حضرتشان توسل شود، توسل علنی رهبر
معظم انقلاب در این فتنه ها هم معنادار و مطابق دستور عام حضرت بود که
البته مشخص است همیشه با پاسخ حضرتشان مواجه می شود.آقا
در مقاطعی نظیر فتنه تیر 78 و همچنین فتنه سال گذشته با مخاطب قرار دادن
حضرت در نماز جمعه و یا سخنرانی ها، می خواهند بگویند که این مملکت برای
ایشان است و خودشان هم از آن محافظت می نمایند.الحمدالله مقام معظم رهبری پرچم انقلاب را از خود حضرت دارند و برای نگه
داری این پرچم هم خود امام زمان(عج) هستند که به ایشان کمک می کنند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( یکشنبه 89/3/30 :: ساعت 10:44 صبح )
»» وصیت نامه شهید چمران
متنی که در زیر می خوانید، وصیتنامه ای از
سردار رشید اسلام، شهید دکتر مصطفی چمران است که خطاب به امام موسی صدر نگاشته
شده است. این وصیتنامه در 29 خرداد سال 1355 تنظیم گردید یعنی در سیاه ترین
روزهای جنگ داخلی لبنان، که از یکسو نیروهای فلسطینی و احزاب چپ لبنان با
سوریه درگیر شده بودند؛ و از سوی دیگر احزاب دست راستی و در رأس آنها
فالانژیستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنان را مورد هجوم
قرار داده بودند. در چنین روزهایی که از آنها به عنوان دومین دوره جنگ
داخلی نام برده می شود، امام صدر به دکتر چمران مأموریت داد تا
برای سازماندهی مقاومت شیعیان، راهی شهرک نبعه گردد. و این وصیتنامه قبل از
عزیمت تنظیم گردید.متن وصیتنامه:
وصیت می کنم …ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( یکشنبه 89/3/30 :: ساعت 10:38 صبح )
»» مهمانی لاله ها
شب قبل از شهادت شهید ستاری،
فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوریاسلامی ایران و همراهان ایشان، حدود
ساعت 2 بامداد در خواب عدهی زیادی را در حال حرکت دیدم که درمیان آنها
برادرم سعید که در منطقهی فکه با شهید آوینی به درجهی والای شهادت رسیده
بود، دیده میشد.
برادرم و شهید آوینی و چند نفر دیگر شنلهای سبز رنگ
زیبایی بر دوش داشتند، و بر روی سرشان نیمتاجی به چشم میخورد. روز بود و
آنها در حال حرکت. هرچه سعید را صدا زدم، جواب نمیداد و توجهی نمیکرد،
با خودم گفتم معلوم است، وقتی به سرش تاج گذاشته است به من توجهی نمیکند.
در این میان سعید که متوجه نگرانیم شده بود، با اشاره به من فهماند که
بعداً توضیح میدهد.
پس از چند لحظه به سوی من آمد و گفت: «عدهای
مهمان داشتیم، آمده بودند و ما در حال استقبال از آنها بودیم». پرسیدم:
«پهلوی شما میآیند؟» گفت: «نه پهلوی شهدای احد میروند».
صبح همان روز
رادیو خبر سقوط هواپیمای شهیدان ستاری، اردستانی، یاسینی، شجاعی و... را
اعلام کرده بود، به جز شهید اردستانی همهی آنها در ردیف قبر سعید به خاک
سپرده شدند.
منبع :کتاب لحظه های آسمانی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 89/3/29 :: ساعت 10:50 عصر )
»» آخرین پلاک (کرامات شهدا)
دو ماهی میشد که در اطراف
پاسگاه سمیه _ منطقهی فکه _ مستقر شده بودیم. هر روز از طلوع تا غروب
خورشید، زمین منطقه را جستوجو میکردیم، ولی حتی یک شهید هم نیافته بودیم.
برایمان خیلی سخت بود. در آن هوای گرم با امکانات محدود و هزار مشکل دیگر،
فقط روز را به شب میرساندیم. روزهای آخر همه ناامید بودند و من از همه
بیشتر. دو سال بود که در آتش حضور در گروه تفحص میسوختم و پس از التماس
بسیار توانسته بودم جزو این گروه شوم، ولی آمدنم بیفایده بود. اول فکر
میکردم آن موقعها سنم کم بوده و نتوانستهام در جبهههای جنگ حضور داشته
باشم اما حالا جبران مافات میکنم ولی...
روز عید غدیر خم بود، طبق روال هر روز وسایل کارمان را برداشتیم و سوار
تویوتا وانت شدیم و راه افتادیم. وقتی به منطقهی مورد نظر رسیدیم، همه
پیاده شدیم، ولی حاج صارمی _ مسئول اکیپ تفحص لشکر 31 عاشورا مستقر در
منطقهی فکه _ پیاده نشد. وقتی با تعجب نگاهش کردیم، گفت: «من دیگر
نمیتوانم کار کنم؛ چرا باید دو ماه کار کنیم و حتی یک شهید هم پیدا نشود.
من از همه شکایت دارم. چرا خدا کمکمان نمیکند. مگر این بچهها به عشق امام
حسین (ع) و حضرت زهرا (س) نیامدهاند؟چرا...
بیل مکانیکی شروع به کار کرد و ما هم چهار چشمی پاکت بیل را میپاییدیم تا
شاید نشانی از یک شهید بیابیم. دستگاه سومین بیل را پر از خاک کرد که همه
با مشاهدهی جمجمهی یک شهید در داخل پاکت بیل فریاد سر دادیم. فریاد یا
زهرا (س) دشت فکه را پر کرد. پریدیم تو گودال و شروع کردیم به جستوجو. بدن
شهید زیر خاک بود. آن را درآوردیم. اولین بار بود که با پیکر یک شهید
روبهرو میشدم. حالتی داشتم که وصفناپذیر است.ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 89/3/29 :: ساعت 6:7 عصر )
»» شب آرزوها
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( پنج شنبه 89/3/27 :: ساعت 10:13 صبح )
»» السلام علیک یا روح الله
ای خدا سایه ای رفت از سر ما
21 سال است که امام امت رفته است
ولی به کوری چشمانش امت همیشه بیدار در پرتو رهبری های امام گونه خلف صالحش حضرت آیت الله خامنه ای مقاوم و انقلابی ایستاده اند
و مروری بر خاطره های ........... :
![](http://www.rahpouyan.com/vizhe/imam/album/imam38.jpg)
![](http://www.rahpouyan.com/vizhe/imam/album/imam37.jpg)
![](http://www.rahpouyan.com/vizhe/imam/album/imam50.jpg)
ویژه نامه ارتحال حضرت امام خمینی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 3:30 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خبر اسید پاشی ،سوءقصد و یا تعرض به یک دختر جوان در شهرسمنان قویانماز شببرادر داخل قبر شهیدحسن باقریدلتنگی سردار اسماعیل احمدی مقدمیا مقلّب القلوب والابصارسردار سرتیپ پاسدار شهید حسن شاطریچه تعداد ایرانی عضو فیس بوک هستند؟پنج فیلترشکن صد درصد تضمینی!شهید حاج احمد کاظمیحیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست!معلم بزرگ اخلاق تهران رفت[عناوین آرشیوشده]