»» ا ز ولایت غفلت نکنید ((نامه ای منتشر نشده از یادگار امام درباره
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور محترم جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمین آیت الله آقای صافی دامت
برکاته با عرض سلام و اظهار ارادت نامه تسلیت جنابعالی را زیارت کردم. از
ابراز همدردی آن حضرت بسیار متشکرم. خداوند جنابعالی را که از استوانه های
علمی نظام اسلامیمان و انقلاب اسلامید محفوظ بدارد. دیشب خواب آیت الله
العظمی آقای گلپایگانی را دیدم. در مسجد و یا حسینیه ای بودم. ایشان وارد
شدند. من فهمیدم که ایشان فوت کرده اند. دویدم خدمتشان و پرسیدم چه کنیم در
اینجا تا در آن دنیا راحت باشیم (چیزی بدین مضمون) دیدم ایشان گریستند و
گفتند از ولایت غفلت نکنید ولایت، ولایت. تعجب کردم که ایشان در آن دنیا هم
از سست شدن ولایت متاثرند. باز دویدم جلوی ایشان (یعنی وقتی سئوال اول را
کردم فاصله ام تقریبا چهار پنج متر بود) خیلی به ایشان نزدیک شدم به من
محبت کردند و از منبری که در آنجا بود بالا رفتند و باز گریستند و گفتند
دست از ولایت برندارید. اشک از محاسن ایشان پائین می ریخت. من اصلا از
تعبیر خواب آگاهی ندارم ولی معلوم است که برای ایشان بسیار خوب است. به قول
امروزیها ایشان در آن دنیا هم خط عوض نکرده اند. از قول من خدمت آقای آقا
جواد و آقای آقا باقر و مخصوصا خدمت خانواده آقا سلام مخصوص ابلاغ دارید
خداوند ما را در راه مستقیم الهی قرار دهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
احمد خمینی
25 محرم الحرام/1415
منبع: فصلنامه حضور - بهار 1375- شماره 15
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 3:18 عصر )
»» پرستوی مهاجر ((سردار سرلشگر شهید علی هاشمی))
8سال دفاع مقدس ناگفته های بسیاری در دل خود دارد. شهید حاج علی هاشمی ملقب به «سردار هور» یکی از حماسه آفرینان هشت سال دفاع مقدس است که به دلایل امنیتی تا پس از سقوط دیکتاتوری صدام در گمنامی به سر می برد،
سردار علی هاشمی قبل از انقلاب در خیابانهای حصیرآباد با رژیم شاه می جنگید و در سال 1357 چند بار دستگیر شد و هر بار به طور معجزه آسایی خود را از دست ساواک نجات داد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل کمیته ی حصیرآباد و بعد کمیته ی اهواز نقش مهمی داشت. سپس وارد سپاه شد و فرماندهی سپاه حمیدیه را برعهده گرفت و در واقع بنیان گذار سپاه حمیدیه سردار علی هاشمی بود.
تا پیش از آغاز تجاوز رژیم بعث به کشور اسلامی ایران وی در سمت فرماندهی سپاه حمیدیه توانست در مقابله با ضدانقلاب و اشرار و قاچاقچیان اسلحه و مهمات کارنامه خوبی از خود بر جای گذارد.
با آغاز جنگ تحمیلی و در مقطعی که عملیات فتح المبین در حال انجام بود وی به درخواست فرماندهان وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با جذب و سازماندهی جوانان غیور شهرهای حمیدیه، سوسنگرد و اهواز اقدام به تشکیل تیپ 37نور کرد و شخصا فرماندهی تیپ را برعهده گرفت و با این تیپ تازه تاسیس در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خونین شهر) زیر نظر قرارگاه قدس شرکت کرد.
علی هاشمی و یارانش در این عملیات مأموریت خود را به خوبی به انجام رساندند و در آزادسازی خرمشهر نقش به سزایی داشتند و این در حالی بود که جبهه سختی در جنوب کرخه نور به قرارگاه قدس محول شده بود.
پس از پایان عملیات موفقیت آمیز بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر و بخش وسیعی از مناطق اشغالی کشور شد، تیپ 37 نور در سپاه سوسنگرد ادغام شد و فرماندهی سپاه سوسنگرد به سردار علی هاشمی واگذار شدادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 89/2/22 :: ساعت 3:15 عصر )
»» یاد پهلویش نمازم را شکست
فا طمه یعنی حقیقت مست مست
بر زمین هر آنچه هستس هست هست
دهه اول فاطمیه آمد و دل
های شیعیان غرق در ماتم است ................................. یازهرا
یاعلی جان تربت زهرا
کجاست
یادگار غربت زهرا
کجاست
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر
مزارش شعله ها بر پا کنم
آه از آن ساعت که آتش در
گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست
آه
زهرا تا ابد جاری بود
دست
مولا تشنه یاری بود
شاعر
: زنده یاد آقاسی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 89/2/4 :: ساعت 6:11 عصر )
»» سال نو مبارک
یا مقلب القلوب و ابصار
امام رضا (ع) : فصل بهار روح زمانها است .
سال جدید سال طروات و شادابی و عاقبت بخیری برای همه باشد انشاءالله .
سال نو مبارررررررررررررررررررررررررککککککککککککککککک
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 88/12/29 :: ساعت 1:56 عصر )
»» هشتم اسفندماه سالروز شهادت حاج حسین خرازی در سال 1365
خاطراتی از شهید حسین خرازی
جنگ را فراموش نکنی
حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری برمیگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحهخانه تحویل داد و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.
راوی:همرزم شهید
شهید خرازی به روایت شهید آوینی
.. وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .
اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.
حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر .
حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
شهید سید مرتضی آوینی _گنجنه آسمانی ، ص 165
منبع:سایت شهید آوینی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 88/12/8 :: ساعت 7:3 عصر )
»» روایتی از دلاوریهای شهید علمالهدی از آغاز جنگ تا لحظه شهادت
شهریور 1359 بود که شهید علم الهدی به همراه گروهی از افراد متعهد و
انقلابی برای برگزاری هرچه باشکوهتر مراسم حج برنامهریزی کردند؛ در
جلسات متعددی که در منزل سید حسین برگزار شد تقسیم کار انجام گرفت و قرار
شد در راهپیمایی مکه و مدینه هر کسی مسئولیت خودش را به خوبی انجام دهد
اما حمله استکبار جهانی توسط نوکر بیاراده آنها صدام، شروع و در نتیجه
سفر حج لغو شد.
در این روزهای تاریخی و فراموش نشدنی گروه گروه امت حزب الله از سراسر کشور برای دفاع از میهن اسلامی به اهواز رفتند.
شب اول مهرماه 59 یکی از شبهای پرخاطره بود؛ اطلاع داده شد که عراق حمله کرده و خرمشهر در خطر سقوط است.
به دنبال این خبر جمعیتی حدود 1000 نفر پس از نماز مغرب و عشا از مسجد جزایری راهپیمائی کرده و تا مقر سپاه آمدند.
در آن محل بود که شهید علم الهدی سخنرانی آتشین و پرهیجانی کرد و گفت:
امشب، شب عاشوراست، کسانی که می خواهند با اباعبدالله (ع) باشند تصمیم خود
را بگیرند.
به دنبال این سخنرانی چندین دستگاه اتوبوس از نیروهای مردمی عازم
خرمشهر شدند. در آن روزهای سخت که حتی اهواز در خطر سقوط قرار داشت و هر
روز صدها گلوله توپ به طرف شهر شلیک میشد و هیچ مرکزی برای سازماندهی
نیروهای مردمی وجود نداشت، شهید علم الهدی در یکی از دبیرستانهای بزرگ
شهر مستقر شد و آن را تبدیل به مرکز سازماندهی نیروها کرد و تمامی
نیروهایی که برای یاری رساندن و دفاع از مملکت وارد اهواز میشدند، ابتدا
در این دبیرستان تجمع میکردند، آنگاه به وسیله حسین توجیه میشدند و نسبت
به وضعیت دشمن کسب اطلاع کرده و با مختصر مواد غذایی و تجهیزات اولیه به
جبهههای مختلف اعزام میشدند.
در این ایام شهید علم الهدی با موتور خودش رفت و آمد میکرد و در
بین راه به کمک مجروحان میشتافت. در آن روزهای بسیار سخت، وی با وجود
مسئولیتهای سنگین، همه روزه به مدت یک ساعت به صدای جمهوری اسلامی مرکز
اهواز رفته و برنامه جنگهای پیامبر (ص) را ضبط میکرد.
کلام آتشین و گرم و زیبای حسین سبب شده بود که هنگام پخش برنامه از
رادیو، صدای او از تمام بلندگوهای مساجد و نیز در جبههها شنیده شود.
در آن روزهای پرخاطره و سخت که حسین مسئولیت تقسیم و سازماندهی
نیروهای اعزامی را به عهده داشت. همین که ظلمت شب فرا میرسید، او به
همراه تعدادی از بسیجیان مخلص با تجهیزاتی بسیار مختصر و اندک به سوی جبهه
دشمن حرکت میکردند و همه شب به دشمن جنایتکار که در بیابانهای اطراف
اهواز مستقر بودند، ضرباتی وارد کرده و هنگام صبح به مقر خود باز
میگشتند. تعداد آن عزیزان حدود 40 نفر بود که اکنون غالب آنان در کنار
شهدای کربلا، متنعم به نعمتهای الهی هستند.
حدود 2 ماه از شروع جنگ میگذشت که شهید علم الهدی مسئولیت اعزام
نیروها و سازماندهی آنها را به خوبی انجام میداد اما روزی نزد آیت الله
خامنهای و دکتر چمران آمد و گفت: اجازه بفرمائید من هم به جبهه بروم زیرا
دیگر نمیتوانم در شهر ماندن را تحمل کنم.
آنها بسیار اصرار ورزیدند که شهید علم الهدی برای سازماندهی نیروها
در شهر بماند ولی به هر صورتی که بود حسین منطقهای از جبهه را برای خود
انتخاب کرد که هیچگونه نیرو و تجهیزاتی در آنجا نبود، شهر مظلوم هویزه،
گروهی از نیروهای مساجد اهواز به همراه شهید علم الهدی به آنجا رفتند و
همراه با عشایر غیور منطقه مقر سپاه را در شهر هویزه پایهگذاری کردند.
وقتی شهید علم الهدی برای تهیه اسلحه و تدارکات به اهواز آمده بود
برای هر نفر یک اسلحه و یک نهجالبلاغه کوچک تهیه کرد. برادرانی که در
هویزه بودند روزها در شناسایی و نبرد با دشمن بودند و شبها از کلاس
نهجالبلاغه او استفاده معنوی میکردند.
شهید علم الهدی در مسیر رفت و آمد با عشایر غیور منطقه با صمیمیت و
مهربانی برخورد میکرد و هرگاه با ماشین حرکت میکرد حتما افراد پیاده را
سوار و به آنها محبت میکرد. به همین جهت در مدت کوتاهی که در هویزه بود
توانست محبت تمامی عشایر منطقه را به خود جلب کند. در همین ایام بود که
موفق شد که حرکت و دیدار حدود 1000 نفر از عشایر منطقه با امام امت (ره)
را سازماندهی و اجرا کند. این دیدار ازنظر سیاسی مسئله بسیار مهمی به شمار
میآمد زیرا صدام در تبلیغات دروغین خود میگفت اعراب خوزستان طرفدار عراق
هستند نه رژیم ایران، در این دیدار بسیار باشکوه، اعراب متعهد همبستگی خود
رابا رهبر و وفاداری خویش را با اسلام و انقلاب بیان کردند. در همین دیدار
بود که حضرت امام (ره) فرمودند "خوزستان دین خود را به اسلام ادا نمود ".
جالب توجه اینکه سازماندهی، تهیه امکانات و برنامه این دیدار با
مسئولیت شهید علم الهدی انجام گرفت اما آنگاه که در حسینیه جماران مستقر
شدند، او به کناری رفته و به یکی از برادران ماموریت داد که در حضور حضرت
امام صمیمیت و وفاداری حاضرین را به محضر امام امت اعلام کند؛ پس از دیدار
به شهید علم الهدی گفته شد "چرا خودت در محضر امام، صحبت نکردی؟ " در
جواب گفت "ارزش کار به اخلاص است ".
وقتی که کاروان زیارتکنندگان حضرت امام (ره) به اهواز رسیدند، شهید علمالهدی و یارانش راهی هویزه شدند.
* عملیات هویزه
عملیات مهم هویزه آغاز شد و شهید علمالهدی فرماندهی نیروی پیاده متشکل از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و عشایر را به عهده داشت.
در شب عملیات شهید علمالهدی این جملات را میگفت و از جلوی سنگرها رد
میشد، "بلندشین، بلندشین، بقیه رو هم بیدار کنین، داره دیر میشه... "
بچهها تقریبا خوابآلوده به نظر میرسیدند، دیشب تا رفته بودند هر
300 نفر به خط مقدم انتقال پیدا کنند و با تانکهای ارتش هماهنگ شوند ساعت
از 12 گذشته بود و حالا هنوز 4 نشده بود.
جبهه آرام بود و باد ملایمی که میوزید کمک میکرد تا خواب را از چشم بچهها دور کند.
نماز صبح ته مانده خواب را هم از چشم بچهها برد، کم کم جنب و جوش بیشتر شد، هر کس به دنبال مهیا کردن اسلحه و تجهیزات خود بود.
شهید علم الهدی به بچهها گفت: "بچهها آماده باشین،حواستان جمع باشد،
تا زمانی که به اولین سنگر آنها نرسیدیم پیشروی متوقف نمیشود، هرجا
ماندید از امام زمان کمک بگیرید و جلو برید. با توکل به خدا پیروزی حتمی
است. دست خدا به همراهتان، حالا روی خاکریز درازکش بشوید تا علامت بدهم.
"
با تمام شدن حرفهای شهید علم الهدی، بچهها بلافاصله پشت خاکریز
جابجا شدند، نفسها در سینهها حبس شد و همه بیحرکت ماندند که مبادا
متوجه علامت نشوند.
هیچ صدایی حتی از جبهه مقابل بر نمیخاست ولی این سکوت چند دقیقه
بیشتر دوام نیاورد. با یک اللهاکبر آرام اما محکم و استواربچهها از
خاکریز کنده شدند و دشت مقابل را زیر پا گرفتند.
دشت در یک لحظه تبدیل به میدان مسابقه شد، همه علیرغم داشتن اسلحه
و خشاب و کولهپشتیهای سنگین سعی میکردند که از یکدیگر عقب نمانند.
دشمن از این سمت، انتظار حمله نداشت، رزمندگان که از جلوی شهر هویزه
حرکت کرده بودند تا آنجایی که امکان داشت جلو کشیدند و فاصله خودشان را با
آنها از پشت سرشان کمتر کردند.
وقتی عراقیها متوجه رزمندگان شدند که کار از کار گذشته بود؛
رزمندگان در دشت پخش شده بودند و هر لحظه خودشان را به دشمن نزدیکتر
میکردند. کم کم آتش دشمن به سمت رزمندگان کشیده شد و اطراف گلولهباران
شد. از تیراندازی پراکنده و آتش توپخانه معلوم بود که تازه متوجه حضور ما
شدند. در حالی که رزمندگان اعتنایی به آتش آنها نداشتند، شهید علم الهدی
مدام بچهها را تشویق به دویدن میکرد.
شهید علم الهدی خودش را به بیسیمچی رساند و خبر داد " ما زیر آتش هستیم " و گفت که توپخانه را به کار بیندازند.
هنوز چند لحظه از مخابره خبر نگذشته بود که توپخانه شروع کرد و چه
جانانه! اللهاکبر، الله اکبر، آتش توپخانه چهره جبهه را یکباره دگرگون
کرد. آتش را مثل مواقع عادی تک تک و با فاصله نمیریخت، طوری آتش میریخت
که به دشمن مجال کمترین تحرک نمیداد، این را از فروکش کردن صدای مسلسلها
و تیربارهای دشمن میشد فهمید.
این حرکت بجا و لاینقطع توپخانه به رزمندگان قوت قلب بیشتری داد،
آنقدر که نگرانی حاصل از اطلاع دشمن کاملاً از بین رفت و بر قوت و سرعت
گامها افزوده شد؛ دشمن کاملاً غافلگیر شده بود.
رزمندگان عراقیها را تسلیم کرده و دست بر سر از سنگرها بیرون در آوردند و ردیف کردند.
عراقیها بیهیچ مقاومتی تسلیم شدند و انواع و اقسام سلاح بود که به غنیمت بچهها در آمد.
رزمندگان آرام آرام در دشت پراکنده شدند، عراقیها اغلب تانک و تجهیزات خود را رها کرده و به روستاهای بین راه پناهنده شده بودند.
به هر روستا که میرسیدند عدهای موظف بودند تا عراقیهای مرعوب را
تسلیم کرده و کوچه به کوچه و خانه به خانه از روستاها جمع و روانه پشت
جبهه کنند؛ بچهها خسته بودند ولی همچنان پرقدرت پیش میرفتند.
عجیب بود، توپخانه بدون هیچ مقاومتی تسلیم شد، از دو طرف حتی یک تیر هم شلیک نشد.
عراقیها اغلب با لباس زیر و همه با دستهای بالا تسلیم شدند و توپخانه را تحویل نیروهای ما دادند.
در آن لحظه حسین علم الهدی گفت "امشب را استراحت میکنیم و فردا به
طرف ایستگاه حمید راه میافتیم، پادگان را باید فردا از چنگالشان در
آوریم. "
بچهها نماز صبح را که خواندند مهیا شدند برای رفتن به خط مقدم؛ شب
قبل هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود، بچهها حدود 4 کیلومتر از خط مقدم تا یک
مدرسه روستایی عقب آمدند، نماز جماعت را به امامت حسین علمالهدی خواندند،
قرار و مدار دیدهبان و نگهبان و کشیک را گذاشتند و آنقدر خسته بودند که
چیزی خورده و نخورده به خواب رفتند.
30 کیلومتر پیادهروی و جنگ و گریز، بچههای خطشکن را حسابی از پا
در آورده بود. آنقدر خسته بودند که صدای بولدوزرها و تانکهای ارتش که
برای استحکام مواضع تلاش میکردند نمیتوانست آنها را از خواب منصرف کند،
بخصوص که حسین علمالهدی گفته بود پیشروی تا ایستگاه حمید در پیش است و
این خود نیرویی تازه میطلبید.
برای رفتن به خط مقدم یک وانت بیشتر در کار نبود که مجبور بود چندین بار این راه را برود و برگردد.
حسین بچهها را جمع کرده بود و داشت آخرین دستورات قبل از حمله را میداد.
"امروز هم مثل دیروز برنامه پیشروی داریم، مقصد ایستگاه حمید،
ایستگاه حمید یکی از پادگانهای مهم ما در خوزستان است، اهمیتی که این
پادگان برای ما دارد شاید خیلی جاهای دیگه منطقه نداشته باشد، شما باید
مثل دیروز خطشکن باشید، سعی کنید هماهنگ عمل کنید، امروز دشمن قویتر
است، هم آمادگی و هم استحکاماتش در این منطقه محکمتر است، ارتش هم قرار
است پشت سر شما هماهنگ عمل کند. "
پشت وانت تا آنجا که جا داشت از رزمندگان پر شد، شهید علمالهدی هم با آنان پشت وانت سوار شد تا با وضعیت منطقه بیشتر آشنا شود.
بعد از گذشت چند دقیقه حسین بود که با دستش به شیشه پشت راننده میزد و از او میخواست که بایستد.
اینجا آخرین خاکریزی بود که شب گذشته بچهها پیش رفته بودند، ماشین از
جاده به سمت چپ پیچید و پشت یک خاکریز بلند توقف کرد، بچهها پایین پریدند
و شهید علمالهدی گفت "خوب بچهها اینجا محل استقرار ماست، حمله از همین
جا شروع میشود ".
همین طور که حسین صحبت میکرد صدای انفجار کاتیوشا همه را مجبور کرد
که درازکش شوند. از گرد و خاکی که بلند شد معلوم بود حدود دویست متر پشت
سر گلولهها به زمین نشسته است، با این حال زمزمه ترکش بعضی از آنها نزدیک
ما به گوش میرسید.
شهید علمالهدی از جا بلند شد و گفت: "ما باید آن طرف جاده مستقر
شویم. از این به بعد ارتباط با بیسیم است، شما باید با تانکهایی که پشت
سرتان است هماهنگ شوید، قبل از اینکه دستور حمله داده شود، همین جا توی
سنگرتون میمانید.
طولی نکشید که همه بچهها از خاکریز عبور کردند و در میان دشت صاف
پخش شدند، همه در انتظار تصرف اولین خاکریز دشمن بودند، پیروزی روز قبل
همچنان بچهها را شارژ نگاه داشته بود.
دو هواپیمای عراقی که بالای سر بچهها پدیدار شد، همه را در جا
میخکوب کرد، هیچ کس انتظارش را نداشت، از شروع حمله این اولین بار بود که
نیروی هوایی دشمن عمل میکرد. با ارتفاع پایین از بالای سر رزمندگان رد شد
و به عمق جبهه پیش رفت و چند لحظه بعد ناپدید شد معلوم بود که برای
شناسایی آمدهاند و حتما دوباره بر میگردند.
بچهها از جایشان بلند شدند و به پیشروی ادامه دادند، هنوز دویست متر از خاکریز فاصله نگرفته بودند که دوباره صدای هواپیما بلند شد.
خیلی سریع همه زمینگیر شدند، این بار هواپیماها در ارتفاع پایینتر
پرواز میکردند، همچنانکه خوابیده بودند از بالای سرشان عبور کردند.
بچهها چند تایی تیر انداختند ولی فایدهای نداشت.
چند لحظه به صدای انفجار مهیبی از پشت سر شنیده شد.
همه فهمیدند که این آتش و صدا و دود تنها میتواند ناشی از انفجار
توپخانه باشد، حالا بچهها بیپناه در دشت حداقل پشتوانه خود را هم از دست
داده بودند و آتش هم هر لحظه سنگینتر میشد.
باید برای ادامه عملیات از فرماندهی کسب تکلیف میشد، رزمندگان دیگر هم نظرشان همین بود.
به هر زحمتی بود با فرماندهی تماس گرفته شد. دستور، عقبنشینی بود.
رزمندگان زیر آتش سنگین دشمن ناگزیر به عقبنشینی شدند، به خاکریزها
رسیدند، همه به سنگرها پناه بردند تا از آتش بیوقفه دشمن در امان باشند،
ولی خاکریزها حالت ساعت قبل را نداشت، خلوت خلوت شده بود، نه یک تانک، نه
یک نفربر، از هیچ کدام، از تجهیزاتی که تا ساعتی قبل پشت خاکریز بودند
خبری نبود. اوضاع مشکوک به نظر میرسید، بدون اطلاع پشت رزمندگان را خالی
کرده بودند.
رزمندگانی که این طرف جاده مستقر بودند با زحمت زیاد عقبنشینی کردند اما گروه حسین علمالهدی مقاومت میکردند.
هنوز صدای تانکهای آن طرف جاده به گوش می رسید، تیراندازی لحظهای
قطع نمیشد اگر عراقیها خودشان را به این سوی جاده میرساندند هیچ راه
فراری نبود، با اینکه میدانستند امید برگشت نیست ولی فریضه رساندن آر پی
جی به علمالهدی، بچهها را مصمم به پیش میراند. به جاده که رسیدند
توانستند تانکها را ببینند، به جز چندتایی که در حال سوختن بودند بقیه
غرشکنان پیش میآمدند.
فکر کردند بچهها باید آن طرف خاکریز باشند، از جاده گذشتند و پشت اولین خاکریز سنگر گرفتند.
چشمشان به حسین که افتاد خستگی از تنشان در آمد، آر پی چی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود.
در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند، از
همه گروه همین ده نفر مانده بودند، حتی یک جسد سالم بر زمین نمانده بود،
پیدا بود که بچهها با گلولهها مستقیم تانک از پا در آمدهاند.
تانکهای سالم از کنار تانکهای سوخت عبور میکردند و به طرف خاکریز
علمالهدی پیش میآمدند. حسین و افرادش هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند.
غیر از حسین دو نفر دیگر که آرپی جی داشتند دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را آتش زدند.
بقیه تانکها سر جایشان ایستادند و به کرار خاکریز را به گلوله بستند، سراسر خاکریز یکپارچه دود شد. بعید بود کسی سالم مانده باشد.
قامت حسین دوباره از میان دود و گرد و غبار پشت خاکریز پیدا شد.
یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه اکنون فقط حسین زنده مانده است.
حسین از جا بلند شد و خود را به خاکریز دیگر رساند، غیر از گلولهای
که در آرپیجی بود، یک گلوله دیگر هم در دست داشت، حسین پشت خاکریز
خوابیده بود.
تانک به چند متری خاکریز که رسید حسین گلولهاش را شلیک کرد، دود غلیظی از تانک بلند شد.
تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد، 4 تانک دیگر نیز به ده متری
حسین رسیده بودند، حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رها کرد، سه تانک
باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند و خاکریزش را به هوا بردند.
گرد و خاک که کمی فرو نشست بچهها توانستند اول آر پی چی و سپس حسین را
ببینند.
جسد حسین روی خاکریز افتاده بود و چفیه بلند گردنش توانسته بود
صورتش را کاملا بپوشاند و اینگونه بود که شهید سید حسین علم الهدی به
آرزوی دیرینش رسید.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع : فارس
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 88/10/15 :: ساعت 9:10 عصر )
»» یا حسین
کرببلا بی قرارم
بی خدا دیگه بسه روزهای صبوری طاقت ندارم
ای کاش ما هم در کربلای های ایران بودیم با یاران عاشورایی امام
ای کاش در آن زمین ما هم نمازی می خواندیم
ای کاش
ای کاش
ولی خدا چه کنم که جا مانده ایم
در این زمونه برخی حرف از اسلام و شهدا می زنند و لی دارن عکس شهدا رفتار عمل می کنند ..........
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 88/10/2 :: ساعت 4:16 عصر )
»» به کجا چنین شتابان ؟ نامه کروبی به ریاست قوه قضائیه
به کجا چنین شتابان ؟؟؟؟؟ جناب آقای کروبی
چندی قبل جناب شیخ اصلاحات نامه ای به ریاست محترم قوه قضائیه نوشتند ...... دیدم اگر این نامه را قرار ندهم درحق شهدا و امام جفا شده است حال قضاوت با خودتان
کجایند عمارها؟؟؟؟؟؟
متن نامه به شرح ذیل است :
متن کامل نامه مهدی کروبی خطاب به ملت ایران به شرح ذیل است .
سخنی با مردم در باب افاضات رئیس قوه قضائیه
بسم الله الرحمن الرحیم
مردم شریف و آزاده ایران
اینجانب پس از انتخابات پرحاشیه ریاست جمهوری اخیر نامه ای خطاب به
ریاست قوه قضائیه آیت الله صادق لاریجانی نوشتم و برخی نکات و انتقادات را
مصلحانه با ایشان در میان گذاشتم، باشد که اصلاحی صورتی بگیرد. متاسفانه
اما آن نامه در بایگانی ماند و نه تنها هیچ تاثیری در روند حاکم بر کشور و
عملکرد دستگاه قضایی نگذاشت که امروز می بینم آقای لاریجانی قضاوت را رها
کرده و در کار سیاست شده و به جای رسیدگی به امور قضایی نطق های سیاسی
ایراد می کند. اینچنین بود که تصمیم گرفتم با شما مردم شریف ایران سخن
بگویم و نکاتی را در خصوص گفته های سیاسی رئیس قوه قضائیه بیان کنم؛ باشد
که آقای لاریجانی گمان نکند که با این شاخ و شانه کشیدن ها مهدی کروبی به
کنجی می خزد و از میدان به در می رود.
آیت الله صادق لاریجانی رئیس قوه قضا در ایران که باید سنجیده و مبتنی
بر عدالت سخن بگوید بی توجه به جایگاه خود و بی محابا در بیاناتی جدید
سخنانی بدیع بر زبان آورده و زبان به گفتار سیاسی گشوده و از پرونده سنگین
سران فتنه سخن گفته و گویی که مهدی کروبی و میر حسین موسوی سران فتنه
هستند، آنها را با منافقین اول انقلاب مقایسه کرده و سخنانی بی ارزش و لغو
از این دست بر زبان آورده است.
الله اکبر! که بر من بسیار سنگین امد مقامی قضایی سخنانی تا این حد
سیاسی و بی پایه حقوقی بر زبان آورد و آبرو از دستگاه قضا در ایران ببرد.
دستگاهی که جایگاهش نه هم سطح با قوه مقننه و قوه مجریه که بسی بالاتر از
آنهاست آنچنانکه تاسیس عدالتخانه اصلی مهم در تاریخ مبارزات سیاسی در
ایران از عصر مشروطه بوده است و با وقوع انقلاب اسلامی نیز قانون نویسان
اول بنا بر اهمیت این قوه مقرر کردند شورای عالی قضایی با ترکیبی پنج نفره
شکل بگیرد که از آن میان نیز تنها دو نفر با انتخاب حضرت امام تعیین می
شدند و انتخاب سه نفر دیگر بر عهده شورای قضات بود. امام نیز با توجه خاصی
که به اهمیت این قوه داشتند چهره ای همچون آیت الله بهشتی را در راس این
قوه قرار دادند که نسبت به دیگر روحانیون از جایگاهی ویژه برخوردار بود و
همچنین مقاماتی را برای دستگاه قضایی معرفی کردند که چهره هایی ممتاز
بودند آنچنانکه اکنون دو نفر از آنها مرجع تقلید به شمار می آیند.
اما دیروز کجا و امروز کجا؟ تاسف باید خورد که جایگاه و کیفیت دستگاه
قضا در این مملکت به جای آنکه به مرور زمان سیری صعودی بیابد، سیری نزولی
پیدا کرده تا بدانجا که امروز در راس این قوه فردی قرار گرفته است که
صرفنظر از سواد علمی، نه سابقه ای اجرایی و قضایی در ایشان سراغ می توان
گرفت و نه سابقه ای انقلابی. عجیب هم نیست. چه آنکه زمانی که امثال این
حقیر در زندان بودند جناب آیت الله لاریجانی در دامان مادر مکرمه شان به
شیر خوردن مشغول بودند و به هنگام انقلاب و خون دادن نیز ایشان سرشان در
درس و کتاب دبیرستان بود.
ما البته مخالف جوانگرایی نیستیم اما دستگاه قضا حساستر از آن است که
گرفتار بی تجربگی شود. و البته ای کاش که سکان دستگاه قضایی در دستان همان
کسانی بود که هم اکنون از پشت صحنه هدایت دستگاه قضا را برعهده دارند؛ چه
آنکه آنها اگر خودشان به جای هدایت پنهانی، بر صندلی ریاست قوه قضا تکیه
زده بودند، با سابقه ای که در امور قضایی دارند هیچگاه چنین سخنانی بر
زبان نمی آوردند که آقای لاریجانی بر زبان می آورد.
آقای لاریجانی افاضه کرده اند که «کار شما کار منافقین اول انقلاب است
همین کار را اول انقلاب انجام می دادند و دانشجویان را به خیابان ها می
کشاندند». پسندیده تر آن بود که آقای لاریجانی به سراغ برادران بزرگترشان
و داماد مکرمه شان آیت الله سید مصطفی محقق داماد می رفتند و از آنها
سابقه و عملکرد منافقین را جویا می شدند تا سخنانی نگویند که مضحکه عام و
خاص گردد. من اما بر خود می بینم که در مقام یک انقلابی شناسنامه دار،
برای ایشان توضیح دهم که منافقین که بودند و ریشه آنها به لحاظ تاریخی در
کجا بود تا دیگر بار شاهد سخنانی چنین بی پایه نباشیم.
و اما درس تاریخ: بچه مسلمان های انقلابی که از دل گروههایی اسلامی
همچون موتلفه، نهضت آزادی، حزب ملل اسلامی و گروه ابوذر و روحانیون سیاسی
بیرون آمده بودند گروهی به نام سازمان مجاهدین خلق را سامان دادند که این
گروه نیز پس از مدتی به علت التقاط فکری و تلفیق اسلام و مارکسیسم دچار
اختلاف گردید و بدینسان سه جریان از این سازمان منتج شدند. گروهی مارکسیست
شدند، گروهی به کل از این سازمان جدا شدند و بعد از انقلاب نیز در خدمت
نظام درآمدند و گروهی نیز همچنان التقاطی باقی ماندند و پس از انقلاب به
دلیل رویارویی با مردم و جنگ مسلحانه و جمع آوری سلاح و تشکیل خانه تیمی و
ترور بسیاری از مسئولین ، منافق نامیده شدند.
آری پس از انقلاب در یکسو امام بود و یارانش و دولت و موج خروشان مردم
و در سوی دیگر مسعود رجوی و موسی خیابانی و زرکش و یعقوبی و اعضای سازمان.
حال تصویر سازی ناشیانه آقای صادق لاریجانی را ببینید که کروبی و موسوی و
هاشمی و خاتمی و محمدعلی دستغیب و بیت حضرت امام و برخی مراجع تقلید را در
جایگاه رجوی و خیابانی می نشاند و احمدی نژاد و مشایی و فاطمه رجبی و حسین
شریعتمداری و رحیمیان و رسایی و جمعی سردار سپاه در مجلس را در جایگاه
حضرت امام و یاران شهیدش همچون بهشتی و مطهری و محمد منتظری و رجایی و
باهنر و بسیاری دیگر از نمایندگان و وزرا و شهدای محراب. جابجایی در تاریخ
را ببینید و هنر آقای صادق لاریجانی را؟ چه کسی را با چه کسی مقایسه می
کنیم؟ چه کسی را در جایگاه امام حسین و یارانش میگذاریم و چه کسی را در
جایگاه یزید و سپاهیانش؟ چه کسی را در جایگاه منافقین قرار می دهیم و چه
کسی را در جایگاه امام خمینی؟ آیا مضحکه آمیز نیست که دفتر نشر آثار امام
را در جایگاه منافقین تصویر سازی کنیم و احمدی نژاد و یارانش که بعضا امام
را از نزدیک نیز ندیده اند در جایگاه امام و یارانش؟ ما نیز البته مخالفان
خود را با خوارج و منافقین و یزیدیان مقایسه نمی کنیم و به آنها چنین نسبت
هایی نمی دهیم. و صرفا معتقدیم که جنگ قدرت است و آقایان چون از رای مردم
کم آورده اند متوسل به زور و ارعاب و تهدید شده اند.
نه کسی منافق است و نه کسی یزیدی، مسئله بر سر سلامت یک انتخابات است و
رعایت قانون و خواندن رای مردم چنان که هست، نه چنانکه باید و مبتنی بر
دستور! آقای صادق لاریجانی اما ما را سران فتنه می خواند لابد به این دلیل
که رعایت قانون را مطالبه می کنیم و از ضرورت اجرای همه اصول قانون اساسی
از جمله اصول ? و ?? و ?? و ?? و?? که بر حقوق سیاسی و آزادی های مدنی
تاکید دارد، سخن می گوییم. امید دارم که برادران آقای لاریجانی به ایشان
یادآوری کنند که چگونه وقتی فردی توسط منافقین به شهادت می رسید موج
خروشان مردم در مقابل منافقین به حرکت درمی آمد و در مجلس ختم او شرکت می
کرد ، تا آقای لاریجانی دیروز را با امروز که با شرکت کنندگان در مراسم
سالگرد شهید بهشتی، چنان برخوردی خشن و بی سابقه می شود، مقایسه نکند.
آقای لاریجانی از سران فتنه سخن می گوید و آنها را با منافقین قیاس می
گیرد. حال آنکه مگر می توان موج سه میلیونی معترضین در خیابانهای پایتخت
که تنها شعارشان سکوت بود و صرفا به نتیجه انتخابات معترض و خواهان
بازنگری بودند را منافق خواند؟ مگر می توان عملکرد چنین جنبش مدنی ای را
که نسبتی با خشونت نداشت -اما از قضا بسیار خشونت دید- با عملکرد فرقه ای
مقایسه کرد که کارش ترور و خون ریختن بود؟ عجبا که موج مردم را با اقلیتی
منافق مقایسه می کنند و خودشان تجمع چند هزار نفری در حمایت از امام
برگزار می کنند و اما مجوز تجمع به مخالفان نمی دهند تا در مقابل دوربین
های رسانه ملی مشخص گردد که چه کسانی اقلیت هستند و چه کسانی اکثریت ؟
تجمع می گذارند و فرد بی شخصیت و ضعیف النفسی را می آورند و او برای مردم
نطق می کند و حکم اعدام برای ما صادر می کند و بدینسان راه را برای ترور
می گشایند و آنگاه منطق مسالمت جوی منتقدان خود را با منطق منافقین که
فرقه ای اهل ترور بودند مقایسه می کنند. مردم را اقلیتی منافق می نامند
اما برای مقابله با این اقلیت در روز ?? آذر با اتوبوس، دانشجویانی ??
ساله و ?? ساله و جمعیتی سازمان دهی شده به دانشگاه می برند. الله اعلم
بالذات الامور!
ای کاش آیت الله لاریجانی به جای چنین سخنانی سخیف و سیاسی کمی به
وضعیت قضا و عدالت در کشور می پرداخت و پرونده کهریزک را سامان می داد و
مرگ مشکوک پزشک وظیفه را پیگیری می کرد که درباره مرگش از از همه نوع علتی
از غذای مسموم تا خودکشی و مرگ طبیعی و سکته قلبی، سخن گفته شده است و
مردم حیرانند. ای کاش به جای این سخنان ایشان تحقیق می کرد که در زندان
های جمهوری اسلامی بازجوها از چه ادبیاتی در بازجویی های خود استفاده می
کنند؛ ادبیاتی که تازه آزادشدگان از زندان، بازگو می کنند و من اما شرح
مفصل آن را برای فرصتی دیگر می گذارم. طرح چنین دیدگاههایی از سوی رئیس
قوه قضائیه تنها یک نتیجه در برخواهد داشت و آن نیز چنین است که اگر افراد
صالحی در دستگاه قضایی و زندانها حضور داشته باشند و بخواهند شرح آنچه از
بی قانونی دیده اند را به ایشان منتقل کنند، نیز دچار لکنت زبان خواهند شد
و حقیقت را به حکم مصلحت از ایشان پنهان خواهند ساخت.
آقای لاریجانی در بخش دیگری از افاضات خود فرموده اند:«کسانی دختر
فراری را فرزند شهید جلوه دادند و برایش مجلس ترحیم به پا کردند، همین
سران فتنه بودند که پدر و مادر آن دختر را شهید اعلام کردند در حالی که
اینگونه نبود….چیزهایی را به عنوان تجاوز در بازداشتگاهها مطرح کردند که
کذب محض بود». جالب است که سعیده پورآقایی را در شیپور کرده اند و یک روز
دادستان کل کشور ماجرای آن را بازگو می کند و یک روز رئیس قوه قضائیه و یک
روز یک مقام دیگر و خلاصه این ماجرا را دست به دست می چرخانند. انگار که
همه مستندات تجاوزها، سعیده پورآقایی بود و آن همه سندی که ما دادیم باد
هوا بود و یک گوش آقایان در بود و یک گوش دیگرشان دروازه. و البته که
ماجرای سعیده پورآقایی هم از آن ماجراها و صحنه سازی های مضحکی است که
نمونه آن را در ماجرای قتل های زنجیره ای و ادعای بازداشت عده ای به اتهام
طراحی انفجار حرم امام پیشتر دیده و تجربه کرده بودیم.
خلافی می کنند و آن را می خواهند با خلافی دیگر پنهان کنند. شرح ماجرای
سعیده پور آقایی داستانی تکراری است که دوباره نمی خواهم شرح کامل آن را
بازگو کنم. همین حد اما بگویم که این سند بر خلاف دیگر سندهایی که اینجانب
به کمیته تحقیق ارائه کردم، سندی بود که صرفا به صورت شفاهی مطرح شد و
قرار ما بر این بود که در جلسه بعدی اسناد مشخص آن ارائه شود؛ من اما از
آنجایی که متوجه شدم این ماجرا بوی صحنه سازی و تله گذاری می دهد و خبر
کشته شدن و نشان دادن جنازه نیز توسط یکی از اعضای نهاد ریاست جمهوری- که
نمی خواهم نام او را ببرم- به خانواده پورآقایی منتقل شده است، به کنه
ماجرا پی بردم و در جلسه بعدی کمیته، خود پیش از دیگران و در آغاز جلسه به
سست بودن این ماجرا اشاره کردم. جالب آنکه خواهر سعیده پورآقایی نیز که در
همان زمان پیگیر ماجرا شده بود اکنون در توصیف ان سناریوی ساختگی چنین
ادعا کرده است:«به عمد اطلاعات غلط به مادر سعیده داده شده بود و ایشان با
توجه به علایمی که روی جسد دیده بود تصور می کرد که دخترش کشته شده
است…شماره ای هم به او داده و از او خواسته بودند که با آنها در تماس باشد
و هروقت او با این شماره تماس می گرفته این آقایان که ظاهرا ماموران
امنیتی بوده اند به او می گفته اند:سعیده را فراموش کن و زینب وار تحمل
کن.. و زمانی که من داشتم تحقیقات ام را انجام می دادم، پیش از آنکه سعیده
را به تلویزیون بیاورند از سوی وزارت اطلاعات مرا احضار کردند و به من
گفتند که: باید موضع ات را مشخص کنی. چند روز دیگر سعیده پیدا می شود و
این قضیه کاملا تمام می شود».
خواهر سعیده که امروز از ترس جان خود – همچون ابراهیم شریفی و ابراهیم
مهتری- از کشور خارج شده است اکنون توضیح می دهد که تحت چه شرایطی سعیده و
مادرش را برای مصاحبه در تلویزیون آماده کردند و این ماجرا از ابتدا با چه
دروغ ها و صحنه سازی هایی همراه بوده است. آری ماجرای سعیده پورآقایی را
بهانه کرده اند تا آن همه پیراهن حیایی که دریده شد را در لوای آن پنهان
کنند. غافل از آنکه مگر می شود پنهان کرد حقیقت را با انداختن پارچه و
پوششی بر آن؟
مردم شریف ایران
آیت الله صادق لاریجانی بر این گمان است که جنبش مدنی و معترض امروز
مردم ایران وابسته و قائم به شخص است و با حذف و کنار زدن مهدی کروبی یا
میرحسین موسوی این حرکت می خوابد و سرکوب می شود. دیدیم که جمعی از
خدمتگزاران این مملکت و انقلاب که سابقه وزارت و معاونت و نمایندگی مجلس
در این کشور داشتند را نیز به همراه روزنامه نگاران و جمع زیادی از مردم
با همین توهم، شبانه بازداشت کردند و به زندانها بردند و تحت فشار قرار
دادند و دادگاه فرمایشی برگزار کردند و این جنبش اما نه تنها از حرکت
بازنایستاد که بارورتر نیز شد.
برای آنها گران است پذیرش این واقعیت که این جنبش، مبتنی بر حرکتی
خودجوش است و بر اعتقاداتی راسخ شکل گرفته است. من نیز همیشه صرفا
خدمتگزاری کوچک برای مردم بوده ام و خواهم بود و البته چنین سخنانی بی
پایه و اساس، همچنانکه شما می دانید عزمم را در دفاع از حقوق مظلومان و
کسانی که بر آنان ستم رفته است نه تنها سست ترنخواهد کرد که راسخ تر نیز
خواهد کرد. صادق لاریجانی را ببین که گمان می کند با تهدید و ارعاب و سخن
گفتن از پرونده در دستگاه قضایی، مهدی کروبی مرعوب می شود و از ترس زندان،
تب می کند. خیر، مهدی کروبی بر سر پیمان خویش با مردم ایستاده است.
والسلام
مهدی کروبی
?? آذر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 88/10/2 :: ساعت 4:11 عصر )
»» توهین موسوی به بسیجیان در هفته بسیج
توهین موسوی به بسیجیان در هفته بسیج
میرحسین موسوی در حالی از بسیج با عناوینی از جمله "جیره خوار"، "بی نیت"، "حزب سیاسی" و "سرانه بگیر" یاد کرده است که مراجع تقلید در روزهای گذشته از عملکرد بسیج تقدیر کردند و آن را سرمایهای ارزشمند خواندند.
به
گزارش شبکه ایران، مهندس میرحسین موسوی در پانزدهمین بیانیه خود، به
مناسبت فرا رسیدن هفته بسیج، بسیجیان را مورد فحاشی و اتهاماتی بی سابقه
قرار داد.
وی در بخشی از آخرین
بیانیه خود بسیج را "جیرهخوار" دولت نامید و مدعی شد که بسیجیان در ازای
دستگیر کردن مردم در اجتماعات پاداش سرانه میگیرند. او گفت: "افسوس بر
بسیج اگر تا حد یک حزب سیاسی تنزل کند."
میرحسین موسوی همچنین با
حمله به سازمان بسیج مستضعفین آن را دستگاهی "بینیت" توصیف کرد که چشمانش
را میبندد و دست و پای خواهران و برادرانش را میشکند!
او در عین حال اغتشاشگرانی که تعداد آنها در تجمع غیرقانونی روز 13 آبان به چند هزار نفر کاهش یافت را، "مردم" نامید.
میرحسین که بدون ارائه
حتی "یک سند" تمام نهادهای اجرایی و نظارتی انتخابات دهم را به تقلب متهم
کرده بود، "دروغگویی" را هم به مسئولان نظام نسبت داد اما در عین حال خود
و حامیانش را "راستگویان" توصیف کرد و از بسیجیان خواست تا به آنان
بپیوندند.
مهندس موسوی در بخش
پایانی این بیانیه آنچه که "ایجاد هراس در مردم" مینامید را، تازهترین
راهبرد بسیج دانست که از آن با عنوان "اقلیت اقتدار طلب" یاد کرد.
در همین راستا وی با
بیان اینکه "کافی است مردم بترسند تا پای قدرتها به مرزهای این بوم باز
شود"، از افغانستان و عراق به عنوان مثال یاد کرد و اظهار داشت: "در هر دو
آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند."
اما حمله موسوی به
جایگاه بسیج و بسیجی در حالی در دستور کار قرار گرفته است که وی پیش از
این در برنامههای تبلیغاتی خود و سخنرانیهای انتخاباتی، برای گستردهتر
کردن دامنه حامیانش خود را یک "بسیجی" مینامید.
حتی در همان زمان
انتخابات برخی منابع خبری از تلاش ستاد موسوی برای جذب برخی از فرماندهان
پایگاه های بسیج در ستاد انتخاباتی وی، در قبال پرداخت مبالغ میلیونی خبر
دادند که البته با مخالفت بسیجیان همراه شد.
با این حال تناقض در
ادعا و عمل موسوی باعث رویگردانی بسیجیان از وی شد و اینگونه بود که تخریب
رسانهای این نهاد در دستور کار رسانههای حامی مهندی موسوی قرار گرفت.
* مهندس و یک تناقض دیگر
اما هفتهای که گذشت
فرصتی بود که مراجع و علما نظر خود را در مورد بسیج اعلام کنند و تناقض
دیگری در ادعاهای موسوی که همواره از مراجع و علما دم میزند، ثبت شود.
موسوی در حالی از بسیج
با عناوینی از جمله "جیره خوار"، "بی نیت"، "حزب سیاسی" و "سرانه بگیر"
یاد کرده است که مراجع تقلید در روزهای گذشته از عملکرد بسیج تقدیر کردند
و آن را سرمایهای ارزشمند خواندند.
مقام معظم رهبری در
دیدار جمعی از بسیجیان، فرمودند: تا هنگامی که بسیج است، هیچ تهدیدی متوجه
نظام اسلامی نخواهد شد و این موضوع، یک رکن اساسی است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 88/9/7 :: ساعت 5:6 عصر )
»» دانشجویان فاتح لانه جاسوسی اکنون کجا هستند؟
ساعاتی پس
از تسخیر کامل سفارت امریکا در عصر روز 13 آبان چند دانشجوی جوان در یکی
از اتاقهای سفارت مقابل خبرنگاران نشستند و پس از آنکه تعدادی از
سلاحهای امریکایی را به آنها نشان دادند به قرائت بیانیه اول و دوم
تسخیرکنندگان پرداختند. این دانشجویان وقتی در برابر این سؤال قرار گرفتند
که نام شما چیست؟ پاسخ دادند: دانشجویان پیرو خط امام و این گونه بود که
در تمام نشستهای خبری، سخنرانیها و اعلام مواضع تلویزیونی نامی از این
دانشجویان به میان نمیآمد و آنها با عنوان «یکی از دانشجویان خط امام»
معرفی میشدند حتی معصومه ابتکار مترجم و سخنگوی انگلیسی زبان نیز در
گفتوگو با رسانههای غربی خود را «مری» معرفی میکرد و این گونه به
«خواهر مری» معروف شد. دانشجویان شش ماه اول تسخیر را در سفارت امریکا که
به آن لقب «لانه جاسوسی» داده بودند به سر بردند. هر کس در سفارت مسئولیتی
داشت. ابراهیم اصغرزاده، طراح اصلی تسخیر سفارت امریکا، رضا سیفاللهی،
محسن میردامادی، حبیبالله بیطرف و رحیم باطنی شورای مرکزی دانشجویان را
تشکیل میدادند. در کنار شورای مرکزی، شورای بازو وجود داشت. گفته میشود
علی اصغر زحمتکش، عباس عبدی، سیدمحمد هاشمی اصفهانی، اکبر رفان، محمدرضا
خاتمی، محسن امینزاده، رحمان دادمان، شمسالدین وهابی، وفا تابش، محمد
نعیمیپور، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر اعضای این شورا بودند.
عباس
عبدی پس از چندی به خاطر مشکلات شخصی از لانه بیرون آمد و به شیراز رفت.
علی زحمتکش نیز مسئول عملیات تسخیر و در لانه کار حفاظت از گروگانها را
بر عهده داشت، تنها فردی بود که در دادگاههای امریکا به خاطر بازداشتن
یکی از گروگانها از نابود کردن اسناد تحت پیگرد قرار گرفت. سیدمحمد هاشمی
اصفهانی از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر بعدها با معصومه ابتکار ازدواج کرد
و برخلاف همسرش از فعالیت سیاسی کناره گرفت و از مدیران نفتی شد. اکبر
رفان نیز در لانه مسئولیت تدارکات را بر عهده داشت.
محمدرضا خاتمی،
محسن امینزاده، نعیمیپور و معصومه ابتکار در واحد روابط عمومی بودند که
مهندس احمد حسینی بر کار آنها نظارت میکرد. حسین کمالی مسئول تبلیغات
بود. وفا تابش، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر نیز در کار بررسی اسناد
لانه بودند. شیخالاسلام و رجاییفر به دلیل تسلط به زبان عربی و انگلیسی
گاهی نقش مترجم را هم بازی میکردند. فروز رجاییفر در روز 13 آبان مسئول
دفتر دانشجویان
عملیاتکننده بود.
* تخلیه لانه و پایان کار تشکیلاتی
پس
از شکست خفتبار امریکا در طبس، دانشجویان خط امام که مقاومت گستردهای به
مدت 6 ماه گذشته برای عدم تحویل گروگانها به دولت موقت و شورای انقلاب
داشتند با همکاری اطلاعات سپاه به مسئولیت محسن رضایی تصمیم گرفتند که
گروگانها را در چند دسته به شهرهای مختلف اعزام کنند. دلیل این تصمیم عدم
تجمع گروگانها برای شکست هر گونه عملیات رهایی بود. مشهد، ساری، رشت،
یزد، اصفهان، شیراز و چند شهر دیگر مقصد گروههایی از دانشجویان پیرو خط
امام و گروگانها بود که مخفیانه با لباسهای مبدل به این شهرها سفر
میکردند. در اواسط تابستان 59 فرار ناموفق یکی از گروگانها و سخت شدن
نگهداری از گروگانها سبب شد تا شورای مرکزی دانشجویان در توافقی با سپاه
پاسداران گروگانها را در اختیار دولت شهید رجایی قرار دهد. بدین ترتیب
گروگانها به زندان اوین و زندان توحید (موزه عبرت) منتقل شدند تا
دانشجویان خط امام که در مذاکرات الجزایر نیز کنار گذاشته شده بودند آخرین
بهانه با هم بودن را نیز از دست بدهند. با تشکیل جلسهای در لانه،
دانشجویان به ابراز نظر درباره آینده جنبش پرداختند. برخی معتقد به ایجاد
حزب بودند و برخی دیگر نیز پایان کار تشکیلاتی را طلب میکردند، در نهایت
رأیگیری شد و در نتیجه گروه دوم پیروز شدند و پایان کار تشکیلاتی
دانشجویان خط امام اعلام شد.
لانه جاسوسی اما تا چند سال در اختیار
دانشجویان بود، کار بررسی اسناد ادامه داشت و عصرهای جمعه به بهانه دیدار،
مسابقه فوتبالی نیز در زمین ورزش برگزار میشد اما با تصمیم دولت موسوی در
سال 64 لانه جاسوسی تحویل سپاه پاسداران شد. اسناد و مدارک نیز منتشر شد و
آنچه منتشر نشده بود، در اختیار وزارت تازه تأسیس اطلاعات قرار گرفت.
* سپاه و جنگ
مهر
59 همزمان با فراغت دانشجویان خط امام از نگهداری گروگانها، عراق تهاجم
ناجوانمردانهای را به مرزهای غربی کشور آغاز کرد. دانشجویان نیز که در
دوران حفاظت از گروگانها دورههای آموزش نظامی را به صورت کامل در
پادگانهای شمال کشور گذرانده بودند، به جبهه رفتند. همچنین ارتباطات
گسترده قبلی با سپاه پاسداران سبب شد تا اکثر دانشجویان لباس سبز پاسداری
را به تن کنند. اکبر رفان که بعدها اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب
گرفت، حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه 80 رئیس بنیاد شهید انقلاب
اسلامی شد، علیرضا افشار بعدها رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران، فرمانده کل
بسیج و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود و رضا سیفاللهی که بعدها
مسئول اطلاعات سپاه و اولین فرمانده نیروی انتظامی شد، از جمله این افراد
بودند.
احمدرضا کاظمی پسرعموی شهید احمد کاظمی، علی زحمتکش، محمدرضا خاتمی و محمد نعیمیپور نیز از جمله پاسداران دهه 60 بودند.
* السابقون السابقون
هنوز
گروگانهای امریکا در ایران بودند که در روز 16 آبان خبر شهادت تعدادی از
دانشجویان خط امام منتشر شد. شهید حسین علمالهدی اگرچه مستقیماً در تسخیر
لانه جاسوسی نقش نداشت اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار
اسناد، سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند. در ماجرای
کاندیداتوری احمد مدنی برای ریاست جمهوری، علمالهدی با معرفی آیتالله
خامنهای، به لانه جاسوسی مراجعه کرد و با همکاری واحد بررسی اسناد و واحد
تبلیغات، اسناد مربوط به همکاری مدنی با امریکاییها در سطحی وسیع منتشر
شد.
به همراه حسین علمالهدی، محمد فاضل و علی حاتمی از دانشجویان
پیرو خط امام به شهادت رسیدند. علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار
سفارت امریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی
حاتمی در حالی که به دوربین نگاه میکند، دیده میشود. در این عملیات حسین
سیف از دیگر دانشجویان خط امام نیز مجروح شد ولی به طرز معجزهآسایی نجات
یافت. سیف فاتح لانه، فرمانده بازی دراز در عملیات خیبر در سال 63 به
شهادت رسید.
محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه شریف که در لانه
مسئولیت اطلاعات- عملیات را برعهده داشت، چند ماه زودتر از آغاز جنگ به
سپاه پاسداران پیوست. با شروع جنگ وزوایی به جبهه غرب رفت و فرماندهی
گردانی با کار ویژه عملیات پارتیزانی را برعهده گرفت. او در عملیات فتح
بلندیهای بازی دراز فرمانده بود و در این عملیات مجروح شد. در آذر 1360
او فرمانده گردان حبیببن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمدرسولالله (ص) شد که
در عملیات فتحالمبین این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ 10
سیدالشهدا او فرمانده این تیپ شد و در فروردین 61 با همین تیپ وارد عملیات
بیتالمقدس (فتح خرمشهر) شد و در این عملیات بود که در22 اردیبهشت هنگام
هدایت نیروهایش چند کیلومتر مانده به خرمشهر به شهادت رسید.
عباس
ورامینی نیز یکی دیگر از دانشجویان خط امام بود که مسئولیت آموزش نظامی
دانشجویان را برعهده داشت. ورامینی همانند تعدادی دیگر از دانشجویان در
سال 58 با یکی از دختران دانشجوی پیرو خط امام ازدواج کرد و خطبه عقد او
را امام خمینی (ره) قرائت کرد. ورامینی در سال 61 با حکم احمد متوسلیان به
فرماندهی ستاد لشکر 27 محمدرسولالله (ص) منصوب شد. مسئولیت سپاه 11 قدر و
قرارگاه نجف اشرف از دیگر مسئولیتهای او بود.
ورامینی سرانجام در 28 آبان 62 در ارتفاعات کانیمانگا و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.
علی
صبوری، علیرضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی فرمانده سپاه
سوسنگرد درابتدای جنگ، عبدالرحمن یا علی مدد، حسین بهادری، فضلالله
عابدینی، حمید صفایی و جلال شرفی نیز از دیگر شهدای تسخیرکننده سفارت
امریکا در تهران هستند.
* نقشآفرینی در پستهای کلیدی
پس
از پایان کار لانه جاسوسی، بسیاری از دانشجویان که به خاطر انقلاب فرهنگی
دانشگاهها را تعطیل میدیدند، جذب دستگاه و سازمانهای دولتی و نهادهای
انقلابی شدند. شاید انتصاب حسین شیخالاسلام، یکی از سخنگویان دانشجویان
پیرو خط امام، که البته رابطه خوبی با اعضای شورای مرکزی بخصوص دانشجویان
چپ مزاجی مانند عباس عبدی و میردامادی نداشت، به معاونت سیاسی وزارت
خارجه، اولین انتصاب یکی از دانشجویان به سمتی ارشد در دولت بود.
شیخالاسلام 16 سال در این معاونت باقی ماند و کارشناس خبره مسائل منطقه
بخصوص فلسطین، لبنان و سوریه شد. او سپس 3 سال سفیر ایران در سوریه شد و
پس از نمایندگی در دور هفتم مجلس معاون خاورمیانه و قائم مقام وزیر امور
خارجه شد.
شیخالاسلام تنها دیپلمات لانه جاسوسی نبود، محسن امین
زاده نیز در دوران خاتمی به معاونت آسیای وزارت امور خارجه رفت و وزیر در
سایه دوران وزارت کمال خرازی بود. مهاجر و محمد مهدی رحمتی نیز از
دانشجویان خط امام بودند که مسئولیتهایی را تجربه کردند. محمدمهدی رحمتی
بعدها به معاونت نظارت راهبردی «معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی»
ریاست جمهوری در دوران دولت نهم منصوب شد.
در انتخابات مجلس سوم،
ابراهیم اصغرزاده برای اولین بار به عنوان عضو دانشجویان پیرو خط امام
کاندیدای تهران شد. او موفق شد تا به مجلس راه یابد اما اقدامات رادیکال
او سبب شد تا در روزهای آخر مجلس بازداشت و محاکمه شود. اصغرزاده که
سخنران ثابت مراسمهای دفتر تحکیم وحدت بود و حتی در دوم خرداد سال 78
اعلام کرد که از بمب اتم هم خطرناکتر است، به دلیل اختلافات گسترده در
شورای شهر اول تهران به جمع مخالفان خاتمی پیوست و در انتخابات سال 80
کاندیدا شد که رد صلاحیت شد. عباس عبدی در آن روزها به طنز گفته بود که
اصغرزاده میخواهد موشی در دیگ اصلاحات بیندازد و «انا شریک» بگوید!
«طاهره
رضازاده» از دیگر دانشجویان پیرو خط امام که همسر ابراهیم اصغرزاده نیز
هست در انتخابات ششم به مجلس راه یافت. مجلس ششم دانشجویان پیرو خط امام
دیگری نیز داشت. شمسالدین وهابی، محمد نعیمیپور و محمدرضا خاتمی که نایب
رئیس مجلس نیز بود.
اما قرعه اولین و تنها وزیر در میان دانشجویان
خط امام، به نام «حبیب الله بیطرف» دانشجوی یزدی دانشگاه تهران درآمد. او
8 سال وزیر نیرو بود. در دوران وزارت بیطرف، علی زحمتکش و وفا تابش دو
عضو ارشد دانشجویان خط امام به خوزستان رفتند و مسئولیت ساخت سدهای بزرگ
کرخه 2 و 3 را برعهده گرفتند. رحمان دادمان مدت کوتاهی وزیر راه و ترابری
شد اما در یک حادثه هوایی جان باخت.
حسین شریفزادگان نیز یک سالی
وزیر رفاه در دولت خاتمی بود. حسین دهقان و معصومه ابتکار نیز معاونان
رئیسجمهور بودند. در معاونتهای وزارت کشور نیز، رضا سیفاللهی معاون
امنیتی در دوره اول عبدالله نوری بود که با ادغام شهربانی، کمیته و
ژاندارمری، نیروی انتظامی را تشکیل داد و خود اولین فرمانده آن شد.
محمدرضا بهزادیاننژاد نیز در دوره دوم وزارت عبدالله نوری معاون اقتصادی
وزارت کشور شد اما به دلیل مواضع افراطی، عبدالله نوری ترجیح داد تا او را
بیش از یک سال بعد کنار بگذارد. بهزادیان که دستی هم بر فعالیتهای
اقتصادی داشت در اواخر دوران خاتمی رئیس اتاق بازرگانی تهران شد اما بر سر
اختلافات گسترده با علی نقی خاموشی در آبان 84 جایش را به محمد نهاوندیان
داد. در دولت نهم نیز علیرضا افشار سمتهای معاونت سیاسی و اجتماعی وزارت
کشور را در دوران پورمحمدی و محصولی تجربه کرد.
مقامات ارشد
گرچه
تصدی سمت وزارت، فرماندهی نیروهای مسلح و وکالت مجلس نشان از نفوذ
دانشجویان پیرو خط امام در ساختار حکومتی میدهد اما ارشد مقامهای حکومتی
به دانشجویانی رسید که در دوران تسخیر نه در دیدرس که در متن کار بودند.
عزتالله
ضرغامی، به مانند بسیاری از دانشجویان پس از پایان کار لانه به سپاه
پاسداران پیوست اما علاقههای فرهنگی او را پس از جنگ به معاونت سینمایی
وزارت ارشاد کشاند، معاونت پارلمانی و امور استانها در دوران ریاست علی
لاریجانی و مجلس ششم سبب شد تا ضرغامی در بهار 83 به ریاست سازمان صدا و
سیما منصوب شود. ضرغامی سالها سخنران مراسم 13 آبان در مقابل لانه جاسوسی
بود. اما سرنوشت محمد علی جعفری یا همان عزیز جعفری به گونهای دیگر بود.
جعفری متولد یزد در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل میکرد، به مانند
بقیه به سپاه پیوست و بزودی با فراگیری فنون رزمی، اولین گردان زرهی سپاه
را ایجاد کرد. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران
جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت 13 سال و 5 سال فرماندهی قرارگاه
ثارالله تهران از جمله مسئولیتهای عزیز جعفری بود. وی در زمستان 86 با
حکم فرماندهی کل قوا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. جعفری پس
از اغتشاشات اخیر در افشاگری تکاندهندهای اسامی برخی دانشجویان پیرو خط
امام را که علیه منافع ملی مشغول توطئه بودند، اعلام کرد.
سخنگوها
گفتیم
که دانشجویان پیرو خط امام در نشستهای خبری و یا سخنرانیها خود را معرفی
نمیکردند اما بنا به تقسیم کاری که شده بود، ابراهیم اصغرزاده، حبیبالله
بیطرف و رحیم باطنی مسئولیت گفتوگو با رسانههای داخلی را برعهده
داشتند. در جریان افشاگریهای دانشجویان که به صورت مستقیم از تلویزیون
پخش میشد، روزی که اسناد مربوط به ارتباط ناصر میناچی وزیر ارشاد دولت
موقت با سفارت امریکا قرار بود افشا شود، رحیم باطنی نتوانست بر احساساتش
غلبه کند و سخنان تندی علیه نهضت آزادی بیان کرد. این اظهارات سبب
مظلومنمایی شدید جریان طرفدار سازش با امریکا شد. باطنی که نماینده
دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شورای مرکزی بود، بعدها معاون جهاد
دانشگاهی کشور شد.
اما کسانی که به دلیل تسلط به زبان انگلیسی
میتوانستند با رسانههای غربی تعامل کنند، حسین شیخالاسلام، معصومه
ابتکار، فروز رجاییفر و محسن وزوایی بودند. زمانی هم که قرار بود یکی از
دانشجویان در نماز جمعه تهران سخنرانی کند و یا بیانیهای قرائت کند، مهدی
رجب بیگی این مسئولیت را عهدهدار میشد. رجببیگی که قلم و بیان رسایی
داشت، از سالها قبل با انتشار نشریه طنز به نام «جیغ و داد» با
کمونیستها درگیر بود. رجب بیگی در مهر 60 به دست منافقین در خیابانهای
تهران به شهادت رسید.
برائتجویان
ماجرای
پشیمانی کسانی که در تسخیر سفارت امریکا در تهران نقش داشتند، از همان شب
13 آبان آغاز شد. حاتم قادری و جواد مظفر دو دانشجوی دانشگاه ملی به دلیل
حمایت امام از حرکت دانشجویان از لانه خارج شدند. سه روز بعد چند دانشجوی
دیگر نیز با بیان اینکه هرچند تسخیر، یک حرکت ضدامپریالیستی است، اما
این راه مبارزه با امپریالیسم نیست! از لانه خارج شدند.
اما
برخوردهای محکم دانشجویان خط امام سبب شد تا چند هفته بعد چند نفر از
تسخیرکنندگان از لانه اخراج شوند. مجتبی بدیعی، عضو سابق شورای مرکزی حزب
مشارکت در اینباره میگوید: «رفتارهای افراطی در لانه زیاد بود. آقای
دادمان و افرادی که در آن طیف بودند، روی بحث ولایت فقیه خیلی حساس بودند،
اما ما قبول نداشتیم. یک روز بنده و دکتر سامی و دکتر داوودی و یک دوست
دیگر در سفارت قدم میزدیم که آمبولانس دنده عقب به طرف ما آمد و چند نفر
نقاب به چشم و مسلح ما را در آمبولانس انداختند و آژیرکشان به خارج از
سفارت آمدند و ما را در بالای میدان هفت تیر از آمبولانس پائین انداختند.
به این ترتیب بود که لانه بتدریج از مخالفان ولایت فقیه پاکسازی میشد. در
یک شب سرد زمستانی نیز یک پسر و دختر به خاطر وابستگی خطی به مجاهدین خلق
(منافقین) اخراج شدند.
تقی محمدی از دانشجویانی بود که در یکی از
روزهای اول تسخیر، باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت امریکا که به زبان
فارسی نیز تسلط داشت را به میان خبرنگاران آورد. محمدی که از نزدیکان
بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بود، بعدها به اطلاعات نخستوزیری رفت و پس از
انفجار هشت شهریور به سفارت ایران در افغانستان فرستاده شد، اما اسدالله
لاجوردی به دلیل نزدیکی او با مسعود کشمیری عامل انفجار نخستوزیری، او را
از کابل فراخواند و بازداشت کرد. تقی محمدی که در بازداشتگاه برای اعتراف
اعلام آمادگی کرده بود، به طرز مشکوکی ساعاتی بعد با کمربند خودکشی کرد.
کارشناسان امنیتی دادستانی انقلاب معتقد بودند که اینگونه خودکشی با توجه
به اینکه تقی محمدی بر روی رگهای گردنش چوب کبریت گذاشته بود، امکان
ندارد و اشخاص دیگری احتمالاً او را کشتهاند و بعد حلقآویزش کردهاند.
با مرگ تقی محمدی و فشارهای موسوی خوئینیها، تحقیقات درباره پرونده
انفجار نخستوزیری متوقف شد.
اما باری روزن سالها بعد یکی دیگر از
دانشجویان را نیز اینبار در پاریس ملاقات کرد. عباس عبدی از دانشجویان
پلیتکنیک (امیرکبیر) در این دیدار که پس از دوم خرداد 76 رخ داد، تلویحاً
از اقداماتش ابراز برائت کرد و خواستار شکستن دیوار بلند بیاعتمادی بین
ایران و امریکا شد. این دیدار اعتراض گسترده دانشجویان پیرو خط امام را در
پی داشت. فروز رجاییفر در مصاحبهای اعلام کرد که عباس عبدی اصولاً جزو
دانشجویان پیرو خط امام نبود. محمد هاشمپور یزدانپرست، استاد دانشگاه
شیراز هم که مسئول چاپخانه در لانه بود، گفت که دیدار عباس عبدی شرمآور
بود. در سالهای اخیر هم برخی اعضای حزب مشارکت که جزو دانشجویان خط امام
هم بودند، مانند میردامادی و محمدرضا خاتمی و وهابی سعی میکنند تا درباره
واقعه 13 آبان در برابر سؤالات خبرنگاران قرار نگیرند.
بدترین
سرنوشت را در میان اشغالکنندگان سفارت امریکارا فردی به نام «عباس
زریباف» داشت. زری باف که از ابتدای سال 58 وارد سازمان مجاهدین خلق
(منافقین) شده بود وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک
تروریستی مأموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد.
زریباف که از حاضرین در لانه بود بسیار به عوامل اطلاعات نخستوزیری
مانند تقی محمدی و خسرو تهرانی نزدیک بود. او در سال 60 به زندگی مخفی روی
آورد و در سال 61 از ایران خارج شد. زری باف در چهارمین روز عملیات مرصاد
به هلاکت رسید.
دانشجویان پیرو خط امام، اساتید پیرو خط امام
به
هر روی به نظر میرسد سنت عدم معرفی دانشجویان پیرو خط امام از آبان 58 تا
آبان 88 ادامه داشته باشد، به گونهای که متبحرترین تاریخنگاران معاصر
نیز هنوز بیش از 50 اسم از دانشجویان را بیشتر سراغ ندارند اما در یک نگاه
کلی اگر در هر یک از دانشگاههای معتبر داخلی جستوجوی کوتاهی کنیم، اسامی
بسیاری از دانشجویان را در میان اساتید دانشگاه مییابیم. از دکتر
فیروزآبادی همسر شهید شوریده و استاد مکانیک دانشگاه شریف تا دکتر
محمدحسین صادقی عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، از دکتر عبدالحسین
روحالامین استاد داروسازی دانشگاه تهران تا محمدهاشم پوریزدانپرست،
استاد اقتصاد دانشگاه شیراز.
دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان
سال 58 خالق حماسهای بودند که در آن «پیروی از خط امام» اصل بود نه نام و
عنوان آن 300 نفر دانشجو.
ثانیهنیوز
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 88/8/13 :: ساعت 8:42 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خبر اسید پاشی ،سوءقصد و یا تعرض به یک دختر جوان در شهرسمنان قویانماز شببرادر داخل قبر شهیدحسن باقریدلتنگی سردار اسماعیل احمدی مقدمیا مقلّب القلوب والابصارسردار سرتیپ پاسدار شهید حسن شاطریچه تعداد ایرانی عضو فیس بوک هستند؟پنج فیلترشکن صد درصد تضمینی!شهید حاج احمد کاظمیحیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست!معلم بزرگ اخلاق تهران رفت[عناوین آرشیوشده]