همزمان با سالگرد پیروزی حزب الله بر اسراییل در جنگ 33 روزه، بر آن شدیم تا ضمن بررسی احوالات و زندگی پدر و مادر فردی که چند سالی است در کنار گوش صهیونیست ها لرزه سختی بر اندام آنها انداخته، از آنان بخواهیم تا از ناگفته های زندگی فرزندشان برای ما سخن بگویند.
به گزارش ایرنا ، باورش برای ما هم سخت بود که پدر و مادر دبیرکل حزب الله لبنان که محبوب ترین رهبر جهان عرب به شمار می آید، در کوچه پس کوچه های باریک ضاحیه (جنوب)بیروت در ساده ترین وضع ممکن زندگی سپری کنند.
وقتی برای دیدار با "سید ابوحسن نصرالله" این پیر مرد ?? ساله و همسرش در فقیرترین منطقه شهر بیروت رفتیم با خوشرویی و تواضع بسیار از ما استقبال و پذیرایی کردند و در دیداری دو ساعته از خاطرات عمر خود و تربیت سید حسن سخن گفتند.
به نظر می رسید سیدحسن، سخنوری را از پدر به ارث برده و ذکاوت و حلمش را از مادرش؛ مادر دلسوزی که به علت کهولت سن، حال چندان خوشی ندارد و حتی به سختی سخن می گوید. ولی وقتی نوبت به سخن درباره این شد که فرزندش را چند وقت یکبار و چگونه می بیند: با صلابتی که اعتراضی در آن احساس نمی شد، گفت: سیدحسن را سالی یکبار می بینیم و در صورت ضرورت تماس های ما با وی از طریق تلفن است، زیرا تدابیر امنیتی برای دیدار وی وجود دارد و شرایط دشوار و سخت است.
آنان فرزندشان را در کلامشان “سیدحسن” خطاب می کردند و تصویری نقاشی شده از او را در گوشه اتاق گذاشته اند، اما بالای سرشان عکس امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری به همراه نوه شهیدشان “هادی نصرالله” مشاهده می شد و در گوشه دیگری از اتاق تصویری از شهید "عماد مغنیه" و "محمود احمدی نژاد" خودنمایی می کند. این عکس ها تنها تصاویری بود که درخانه پدر و مادر دبیرکل حزب الله مشاهده می شد؛ خانه ای که حتی در گرمای ?? درجه تابستان لبنان از داشتن کولر محروم و تنها پنکه ای کوچک در گوشه اتاق است. آن هم در مدت دو ساعت حضور ما در منزلشان به علت قطع روزانه برق درضاحیه تنها دقایقی کار کرد.
مشروح گفت وگوی ایرنا در پی می آید:
** پدربزرگ سیدحسن نصرالله در برزیل
ابوحسن نصرالله در آغاز به شغل پدرانش که کشاورزی در روستای بازوریه در جنوب لبنان بود اشاره کرد و وضع زندگی خود را چنین تشریح کرد: پدرم به دلیل فشار اقتصادی ناگزیر شد برای کار به برزیل برود، اما در راه کشتی آنان غرق شد و از مجموع یک هزار و 700 سرنشین کشتی تنها 700 نفر جان سالم بدر بردند.
وی افزود: از آنجا که فرزندان مادرم به دلیل مشکلاتی مرده به دنیا می آمدند، پدرم قبل از ترک لبنان عهد کرد که اگر فرزندی که در شکم مادرم بود،زنده نماند هرگز به لبنان باز نگردد، اما پس از زنده ماندن کودک پس از چهار سال زندگی در برزیل به لبنان بازگشت.
وی به ماجرای چگونگی مهاجرتش به بیروت پرداخت و افزود: به سبب درآمد ناکافی کشاورزی در آن زمان ناگزیر شدم در سن 20 سالگی برای کسب درآمد به بیروت بیایم.
ابو حسن با اشاره به اینکه در آن سال ها تعداد شیعیان در بیروت اندک و تنها حضور آنان در محله "برج حمود" شهر بیروت بود، افزود: فقر و نبود درآمد موجب شد تا به کار سبزی فروشی بپردازم و به تدریج از درآمد آن، وضعیت معیشتی ما بهبود پیدا کرد و توانستم در آنجا خانه و مغازه خریداری کنم.
** ازدواج با ام حسن و چگونگی انتخاب نام حسن برای فرزند اول
وی با اشاره به ازدواج خود با خانمی از خانواده "صفی الدین" که آنان نیز از سادات بودند، افزود: مدت اندکی از ازدواج ما نگذشته بود که در ماه هفتم شبی در رویای صادقه دیدیم که دو سید نورانی به خانه ما آمدند و در کنار من نشستند و خطاب به من گفتند که چند تا فرزند می خواهی؛ گفتم چند تا که دست من نیست ،هر چی که خدا بخواهد؛ آنان پاسخ دادند فرزند نخست تو حسن، دومی حسین و سومی زینب است و سپس رفتند. فردای آن شب موضوع رویا را برای همسرم تعریف کردم و به وی گفتم که تو از این به بعد "ام حسن" هستی.
** تفریحات سیدحسن در دوران کودکی و نوجوانی
وی افزود: سید حسن فرزند بزرگ من است و از آغاز کودکی هم قانع بوده و هیچ گاه زیاده خواه نبود. سرگرمی سید حسن در کودکی بازی فوتبال و رفتن به جلسه ادبا و علما و قرائت کتاب بود به طوری که قادر بود 100 صفحه را حفظ کند.
ابوحسن نصرالله درباره خاطرات خود از دوران کودکی فرزندش افزود: از جمله ویژگی های پسرم از همان دوره کودکی حافظه قوی و قدرت بلاغتش بود که در هر محفلی سخنرانی می کرد اعجاب همگان را بر می انگیخت چنانکه در 14 سالگی در جمع بزرگان روستای بازوریه به دعوت شیخ روستا در مراسمی سخنرانی غرایی کرد که اعجاب همه را بر انگیخت.
وی افزود: هنگامی که کودکی چهار ساله بود، عمامه بر سر می گذاشت و از پسر عموها و کودکان همسال خود می خواست با هم نماز جماعت بخوانند.
** علاقه برای رفتن به حوزه و مخالفت پدر
پدر سید حسن افزود: قدری که بزرگتر شد، با علامه "سیدمحمدحسین فضل الله" آشنا شد که تازه از عراق بازگشته بود و در منطقه برج حمود برای کمک به شیعیان جمعیت "خانواده و برادری "را تاسیس کرده بود و در درس های وی نیز شرکت می کرد.
ابو حسن افزود: حادثه مهم زندگی سیدحسن در این دوره که تازه 14 ساله شده بود تصمیمش برای رفتن به عراق برای تحصیل علوم دینی بود و من با این کار مخالف بودم، زیرا انتظار داشتم که پسر بزرگم مهندس و یا وکیل شود اما وی به من گفت تحصیل علوم دینی و علوم روز منافاتی با هم ندارند و از ضلالت و گمراهی انسان جلوگیری می کند.
** وعده محمدباقر صدر به نصرالله
وی افزود: پسرم در جوانی به عراق رفت و در درس آیت الله شهید "سید محمدباقر صدر" شرکت کرد و با دستان مبارک ایشان بود که عمامه بر سر گذاشت. از جمله خاطراتی که دیگران برای من درباره زمان حضورش در نجف تعریف کرده اند، شیفتگی سید محمدباقر صدر به سیدحسن بود تا جایی که به وی گفته بود که مقام و شان تو در آینده عالی و انشاالله از یاران مهدی (ع) هستی.
ابو حسن نصرالله افزود: این سخنان در من تاثیر فراوانی گذاشت، اگر چه پسرم این واقعه را به دلیل تواضعش از من پنهان کرده بود.در عراق و در درس شهید صدر بود که با سید عباس موسوی رفیق و دوست و استاد خود و رهبر آینده حزب الله آشنا شد.
** ماجرای ازدواج سیدحسن در 19 سالگی
وی افزود: سیدنصرالله در بازگشت از عراق به لبنان در سن 19 سالگی ازدواج کرد. در حالی که از مال دنیا چیزی نداشت و من نیز در موقعیتی نبودم که به وی کمک مالی کنم.
ابو حسن افزود: من از تصمیم وی به ازدواج تعجب کردم زیرا او در وضعیت مالی نبود که بتواند ازدواج کند و من نیز قادر به کمک به وی نبودم و در نهایت به اتفاق علامه فضل الله برای خواستگاری رفتیم. در راه علامه فضل الله به من گفت: نگران مشکل مالی نباش ،درست است که پسر تو 19 ساله است اما به اندازه یک انسان 35 ساله عقلش می رسد و قادر به اداره یک ملت است.
**دو باری که پدر برای پسرش ترسید
وی درباره ترور فرزندش که اسراییل برای آن لحظه شماری می کند، گفت: من و مادرش هر شب در نماز شب برای توفیق و سربلندی حسن و مصون ماندن وی از این توطئه ها دعا می کنیم، ولی راضی به مشیت الهی هستیم.
ابوحسن افزود: در عمرم دو بار برای جان فرزندم ترسیدم. یکبار هنگامی که از عراق بازگشته و لبنان در آغاز جنگ داخلی بود و ما نیز در محله مسیحی نشین ساکن بودیم. وی با لباس روحانی به آنجا آمد و آن زمان مسیحیان افراطی به جان مسلمانان در جنگ داخلی رحم نمی کردند و من حقیقتا از اینکه بلایی سر او بیاورند، ترسیدم.
بار دیگر هنگامی بود که با هواپیما از لبنان به عراق رفت، زیرا خبردار شدیم که یک هواپیما در فرودگاه بغداد منفجر شده است و من باتوجه به شرایط آن زمان گمان می بردم او نیز در آن پرواز بوده است.
** پسرمان را سالی یکبار می بینیم
ابو حسن درباره دیدار با پسرش گفت: او را سالی یکبار می بینم و در صورت ضرورت تماس های ما با ایشان از طریق تلفن است زیرا تدابیر امنیتی که برای دیدار وی وجود دارد آنقدر دشوار و سخت است که انسان از دیدن وی پشیمان می شود.
وی درباره احساس خود در مورد اینکه فرزندش اکنون دبیرکل حزب الله افزود: از این امر احساس افتخار می کنم، ولی به رغم احترام مردم در کوچه و بازار، سعی می کنم هر کاری که دارم خودم انجام دهم و به کسی تکیه نکنم و به لحاظ مالی هم حقوق بازنشستگی که می گیرم کفایت می کند و تاکنون حتی از فرزندانم درخواست کمک مالی نکرده ام و به کسی نیاز مالی ندارم.
وی درباره شیوه اخلاقی سید حسن نصرالله گفت: اگر درخواستی از وی شود که پاسخ آن منفی است هیچ گاه نه نمی گوید و جواب منفی نمی دهد، بلکه می گوید صبر کن و یا کار را به خود من واگذار کن.
** خاطره شیرین دیدار با رهبر معظم انقلاب
پدر سید حسن نصرالله با اشاره به سفر زیارتی خود به ایران و دیدارش با مقام معظظم رهبری و "محمود احمدی نژاد" رییس جمهوری اسلامی ایران، افزود: در سفرهای مکرر خود به ایران موفق به دیدار مقام معظم رهبری نشده بودم و حسرت آن در قلبم سنگینی می کرد، تا این که در سفر اخیر قبل از بازگشت به لبنان در آخرین لحظات در حالی که در مسیر فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم از بیت رهبری تماس گرفتند و برای نماز مغرب و عشاء موفق به زیارت ایشان شدم.
وی افزود: در دیدار با آیت الله خامنه ای به ایشان گفتم که با عرض معذرت و خجالت من به زبان عامی صحبت می کنم و کسی که به زبان عامی صحبت می کند زبان عربیش نصف زبان است و با سخن گفتن به زبان فصیح عربی است که زبان کامل است، ایشان تبسمی کردند و به سخنان من با همین زبان محلی لبنانی گوش دادند.
پدر سید نصرالله افزود: در دیدار با مقام معظم رهبری تنها درخواست من از ایشان کشیدن دست تبرک ایشان بر روی صورتم بود.
پدر سید حسن نصرالله که خود دارای طبع شعر و در نوجوانی از شعرای محلی لبنان بوده در پایان با خواندن شعری فی البداهه در توصیف امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری گفت. ترجمه این اشعار بدین شرح است:
باغ به درختان تزیین شده بود - یک درخت با دو شاخه میوه عطرآگینی داد
یکی خمینی بود که دین را برای ما زنده کرد
و دیگری سید علی بود که میان قلب و چشم ما جا دارد.
سید نصرالله دو سال قبل به من گفت - سرگردان نباشید روی زمین
دو حزب وجود دارد یکی حزب الله و دیگری حزب شیطان
تبریک می گویم به کسانیکه رهبری با ایمان
از درخت مبارک و پر برکت دارند که به عدالت شناخته شده است.
منبع :: رجا نیوز
حکایت اذان شهید
سال 74 بود که باز دلمان هوای خوزستان کرد و در خدمت بچههای «تفحص» راهی طلائیه شدیم. علیرغم آبگرفتگی منطقه، بچهها با دلهایی مالامال از امید یک نفس به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند و با لطف و عنایت خداوند، هر روز تعدادی پیکر شهید را کشف و منتقل میکردیم.
یک روز تا ظهر هرچه گشتیم پیکر شهیدی را پیدا نکردیم… دل بچهها شکسته بود. هرکس خلوتی برای خود دست و پا کرده بود، صدایی جز صدای آب و نسیمی که بر گونههای زمین میوزید به گوش نمیآمد، در همین حین یکی از برادران رو به ما کرد و گفت: «صدای اذان میشنوم!» ما تعجب کردیم و حرف آن برادر را زیاد جدی نگرفتیم تا اینکه دوباره گفت: «صدای اذان میشنوم، به خدا احساس میکنم کسی ما را صدا میزند…».
باور این حرف برای ما دشوار بود، بچهها میخواستند باز هم با بیاعتنایی بگذرند، آن برادر مخلص این بار خطاب به ما گفت: «بیایید همین جایی که ایشان ایستاده است را با بیل بکنیم». ما هم درست همانجایی که ایشان ایستاده بود را با بیل کندیم. حدود نیم متر خاک را برداشتیم، با کمال تعجب پیکر مطهر شهیدی را یافتیم که هنوز کارت شناسایی او کاملاً خوانا بود و پلاکش در لابهلای استخوانهای تکیدهاش به چشم میخورد.
قدر آن لحظات توکل و اخلاص را فقط بچههای تفحص میفهمند..!
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 37
راوی : برادر ستائی _ از یگان تفحص تیپ 26 انصارالمؤمنین
بوی عطر قبر شهید
سید احمد پلارک فرزند سیدعباس متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی است. در سال 66 عملیات کربلای 8 در شلمچه به شهادت رسید.
در 6 سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود، علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهدهی او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاج آقا ضیا آبادی (علیبنموسی الرضا (ع)) مأمن همیشگیاش بود.
اگرچه او را از بچگی میشناختم، اما از سال 63 رفاقتمان شدیدتر شد. وی دائماً به منطقه میرفت و من از سال 65 به او ملحق شدم و از نزدیک همراهیش نمودم. او فرماندهی آرپیجی زنهای گردان عمار در لشگر 27 محمد رسولالله (ص) بود خالص و بیادعا».
احمد مثل خیلی از شهدای دیگه بود. به مادرش احترام میگذاشت به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترک نمیشد همیشه غسل جمعه میکرد، سورهی واقعه رو میخوند و....
اما اینکه چرا مزارش خوشبو شده و دو سه باری هم که سنگش رو عوض کردن باز هم خیلی از نیمه شبها خصوصاً تابستونها فضا رو معطر میکنه به نظر من یه دلیلی داره... سید احمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کنه که خیلی مؤمنه و اهل دله.
معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی میریخت که معطر بود. بعضی از زنها میگن ما با چشم خودمون دیدیم... اما یه عده اونقدر با طعنه و کنایههاشون پیرزن رو اذیت کردن که بنده خدا گوشهنشین شده....
فکر میکنم خدا خواست با خوشبو کردن مزار احمد قدرتش رو به اونها نشون بده... تازه خیلیها هم از احمد حاجت میگیرن....
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 68
سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی
محمدمهدی بهداروند، خاطرات محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران در سالهای دفاع مقدس را از سردار شهید علی هاشمی، فرمانده سریترین قرارگاه اطلاعات جنگ ـ نصرت ـ در قالب کتاب «گمشده من» تدوین کرده است.
به گزارش خبرآنلاین، «گمشده من» عنوان کتابی است که در آن محمد مهدی بهداروند، خاطرات محسن رضایی؛ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال های جنگ تحمیلی از شهید علی هاشمی را گردآوری و تدوین کرده که مراحل انتشار را در سوره مهر طی می کند.
محمدمهدی بهداروند درباره این کتاب به سوره مهر می گوید: زمستان سال 81 به کنگره سرداران شهید خوزستان دعوت شده بودم. روز دوم این مراسم محسن رضایی حرفهایی درباره جنگ و علی هاشمی گفت که برایم تازگی داشت. از حرفهای دکتر رضایی متوجه علاقه اش به علی هاشمی شدم. از طرف دیگر سال ها بود که دلم می خواست کتابی یا حتی جزوه ای درباره شهید هاشمی بنویسم چون هم در دوران جنگ او را می شناختم و هم خاطرات متنوعی از فرماندهان دیگر درباه اش شنیده بودم.
وی ادامه می دهد: همان روز موضوع را با محسن رضایی مطرح کردم و او هم قول داد که خاطراتش را از هاشمی برایم بیان کند. چند ماه بعد به قولش عمل کرد و در اواخر سال 81 در سه جلسه یک ساعته خاطرات را گفت.
وی در مورد نحوه نوشتن خاطرات توضیح می دهد: بعد از مصاحبه با محسن رضایی تا مدتها کاری به نوارها نداشتم و بعد از مدتی در هر فرصتی که بدست می آوردم چند صفحه از حرفهای سردار رضایی را روی کاغذ می آوردم. در مرحله بعد شروع کردم به نوشتن پانوشت ها و گویا کردن پاره ای از اصطلاحات که گفته شده بود.
وی با اشاره به راهنمایی و کمک های سردار احمد سوداگر و سردارعلی ناصری برای سر وسامان گرفتن این کتاب، ادامه می دهد: وقتی این کتاب در مراحل پایانی آماده شده بود، خبر پیدا شدن پیکر شهید علی هاشمی در میان نیزارهای جزیره مجنون به اطلاع مردم رسید و روزهای آخر اردیبهشت ماه امسال بود که مردم خوزستان پس از گذدشت 22 سال دوباره یاد او را زنده کردند.
بهداروند درباره عنوان «گمشده من» برای این کتاب می گوید: این عنوان توسط مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری و از یکی از جملههای محسن رضایی در این کتاب انتخاب شده است. وی در بخشی از خاطراتش گفته است: «من به دنبال گمشدهای بودم. فهمیدم کسی جز علی هاشمی برای این عملیات [خیبر] مناسب نیست».
سمیرا علی آبادی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته تربیت بدنی در دانشگاه دولتی کردستان است و رشته اش تمام عشقش است.
می گوید: گاهی که جدی گرفته نمی شود و حقش ضایع می شود، گاهی که دلش می گیرد عجیب، می نشیند و با گریه حرف هایش را برای خدا می نویسد.
سال گذشته که مقام معظم رهبری از نمایشگاه مخترعین کردستان بازدید کرد، سمیرا تنها دختر مخترعی بود که در آن نمایشگاه حضور داشت و می گوید حدود 15 دقیقه با مقام معظم رهبری صحبت کرده و به این خاطر خیلی خوشحال است. عکسی که از این دیدار گرفته شده را هنوز دارد. همین عکسی که از او همراه مصاحبه آمده. سمیرا عضو بنیاد ملی نخبگان است و قصد دارد حالا حالاها مخترع بماند. ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 89/4/2 :: ساعت 6:34 عصر )
مصوبه جنجالی مجلس هشتم در دفاع از ادامه وضعیت موجود مدیریت دانشگاه آزاد و وقف این بنگاه علمی اقتصادی 250 هزار میلیارد تومانی، موج عمیقی از تعجب و خشم را در میان جنبش دانشجویی به دنبال داشته است.ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 89/4/1 :: ساعت 11:27 عصر )
- در نصرت خدا شک نکنید
- در شناخت دشمن خطا نکنید
- خواص ، عامه مردم را روشن کنید