شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
صداش هنوز توى گوشمست، که مىگفت «پاشو بیا، احمد!»
باز مثل خیبر با هم بودیم. همه چیزمان مشترک بود. هدفهایى که برامان در نظر گرفته بودند در کمترین زمان تصرف شد. ما هم تثبیتش کردیم. تا این که رسیدیم به مرحلهى عبور از دجله و ادامهى عملیات در آن طرف دجله، روى جادهى بصره - العماره.
ساعت هشت صبح بود. صداى درگیرى یگانهاى شمالى به گوشمان مىرسید. به ما ابلاغ کردند از دجله رد شویم. مهدى و بچههاى لشکرش در محلى بودند به اسم کیسهیى. با من تماس گرفت. رفتم پیشش. با هم برنامه ریزى کردیم که کجا باشیم و چطور عمل کنیم.
ماموریت مهدى این بود که برود آن طرف مستقر شود و شد. من در رفت و آمد بودم. نماز ظهرم را پیش مهدى، روى دژ و در چالهى یک بمب، کنار جادهى اتوبان بصره - العماره خواندم، جایى که مهدى بىسیم و تمام زندگىاش را برده بود آن جا و عملیات را از همان جا فرماندهى مىکرد.
ناهار را همان جا خوردم. تا عصر پیشش ماندم. برترى نظامى با ما بود. هنوز فشار زیادى از طرف عراق نبود. از طرفى گزارش دادند عراق دارد از سمت بصره نیرو مىآورد که آن جبهه را تقویت کند. هوا غبارآلود بود. تانکهاشان داشتند خودشان را مىرساندند به خط براى تک به منطقهیى که مهدى تصرف کرده بود.
از قرارگاه تماس گرفتند گفتند سریع برویم براى جلسه. به مهدى گفتم، گفت «بااین وضع نه، من نیایم بهترست».
راست مىگفت. نمىشد بیاید. نیروهاش آن جا بودند. باید مىایستاد مىگفت چى کار کنند. همان لحظه یک گروه را فرستاد بروند روى جادهى آسفالت تا بروند پلى را منهدم کنند که عراقىها قرار بود از آن بگذرند. نیروها جلوتر از مهدى بودند و برترى با ما بود. اگر آن پل منفجر مىشد و راه بسته، هیچ نیرویى نمىتوانست از آن سمت بیاید. هر کدام شان هم که مىماندند این طرف، با وجود هور در دو طرف، مجبور مىشد بیاید طرف ما و یا تسلیم بشود یا هلاک.
از مهدى خداحافظى کردم. پیاده آمدم تا ساحل. سوار قایق شدم. در راه مرتب با مهدى تماس گرفتم فهمیدم نیروهایى که رفتهاند براى انهدام پل شهید شدهاند و قرارست چند نفر بیایند این ور پل و مواد منفجره ببرند... که خودش یک پروژهى چند ساعته بود. آنها هم حتى شهید شدند.
یک نگرانى بزرگ توى دلم ریشه دواند. جلسه ساعت پنج و شش عصر تمام شد. مىخواستم برگردم. بى سیم چى مهدى تماس گرفت گفت مهدى با من کار دارد.
گفتم «وصلش کن!»
مهدى گفت «فشار زیاد شده. خودت را برسان!»
سریع رفتم آن طرف دجله دیدم عراقىها دور تا دور مهدى را محاصره کردهاند. نیروهاى خرازى هم نتوانسته بودند کارى کنند و رانده شده بودند عقب. خیلى از بچهها شهید شده بودند. عراقىها لحظه به لحظه بیشتر مىشدند. مواضع خودشان را پس مىگرفتند. تانکهاى زیادى را آن جا پیاده کرده بودند. آتش تیر مستقیمشان یا آتش دیوانهى خمپارهها، هیچ با آن آتش سبک اولیهشان قابل قیاس نبود. قرار شد من برگردم بروم آن طرف دجله گزارش بدهم، سر و سامانى هم به کارها و تا تاریک نشده برگردم بیایم پیش مهدى.
در راه و هر جا که بودم مرتب تماس مىگرفتم و دلهرهام بیشتر مىشد. مهدى یک بار هم نگفت آتش به نفع ماست. کار به جایى کشید که دیگر نیرو هم نمىتوانست برود آن طرف. یعنى موقعیت ما طورى بود که اگر مىآمدند جلو، از سه طرف راه مان را مىبستند و اگر تا دجله مىآمدند جلوتر مىتوانستند پشت سر ما را هم ببندند و خطرساز بشوند. شاید یک ساعت و یا یک ساعت و نیم بیشتر طول نکشید که مهدى تماس گرفت گفت «مىآیى؟»
گفتم «با سر.»
گفت «زودتر!»
آمدم خودم را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشى شده و قایق را آتش زدهاند. با مهدى تماس گرفتم گفتم «چه خبر شده، مهدى؟»
نمىتوانست حرف بزند. وقتى هم زد با همان رمز خودمان زد گفت «این جا آشغال زیادست. نمىتوانم.»
از آن طرف هم از قرارگاه مرتب تماس مىگرفتند مىگفتند«هر طور شده به مهدى بگو بیاید!»
مهدى مىگفت نمىتواند. من اصرار کردم. به قرارگاه هم گفتم. گفتند «پس برو خودت برش دار بیاورش!»
نشد. نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آن قدر زیاد بود که هیچ چارهیى جز اصرار برام نماند.
گفتم «تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست دارى! هر جوى هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف!»
گفت «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایى، اگر بتوانى بیایى، دیگر براى همیشه پیش هم هستیم.»
گفتم «این جا، با این آتش، من نمىتوانم. تو لااقل...»
گفت «اگر بدانى این جا چه جاى خوبى شده. احمد. پاشو بیا. بچهها این جا خیلى تنها هستند.»
ادامه دارد ....................
بچه ها گنبد طلا یادش بخیر
حرم امام رضا یادش بخیر
بچه ها سقاخونه یادش بخیر
گریه های شبونه یادش بخیر
شهادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت ولی نعمتمان حضرت علی بن موسی الرضا برتمامی شعیان جهان تسلیت باد هرکسی که قسمتش شد رفت پابوس آقا جانباز های شیمییایی را فراموش نکنه
دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا
السلام علیک یا رسول الله
28 صفر رحلت پیامبر مکرم اسلام و سبط اکبرش بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد
رهبر معظم انقلاب: استکبار جهانی بداند ملت ایران "فولاد آبدیده" است
به گزراش سایت حماسه به نقل از سایت ساجد، حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ، ضمن اعلام اینکه پاسداری از اسلام و پرچم برافراشته شده اسلام در کشور رسالت خطیر و مهم ملت ایران است، خطاب به استکبار جهانی فرمودند : " استکبار جهانی بداند که ملت ایران فولاد آبدیده است و زن و مرد این کشور در کورههای حوادث آبدیده شدهاند."
رهبر معظم انقلاب در اجتماع با شکوه کاروانهای راهیان نور در منطقه عملیاتی دهلاویه افزودند: "یک میلیارد و نیم مسلمان در سراسر جهان به پرچم برافراشته اسلام دراین سرزمین چشم دوخته اند."
ایشان با بیان اینکه عمق راهبردی ملت ما و انقلاب ما در کشورهای اسلامی منطقه، در فلسطین، شمال افریقا، خاورمیانه، اسیای میانه و شبه قاره است بیان داشتند: در طول دوران دفاع مقدس همت ، غیرت و ایمان جوانان مسلمان ایرانی ، تمامی محاسبات استکبار جهانی را از ریشه باطل کرد."
فرمانده کل قوا از منطقه خوزستان به عنوان نقطهای که در آن تمامی محاسبات دشمنان اسلام غلط از آب درآمد یادکرده و افزودند: آمریکا و دیگر پشتیبانان صدام و عناصر اردوگاه استکبار ، محاسبات دیگری کرده بودند ، اما همت و غیرت جوانان مسلمان از سراسر کشور و حمیت و ایمان مرد و زن این سرزمین محاسبات آنان را از ریشه باطل کرد.
رهبر معظم انقلاب با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دوران دفاع مقدس ، از شهید چمران به عنوان یکی از نمونههای برجسته این شهدا یاد کردند و فرمودند : شهدا این کشور را بیمه کردند.
ایشان در بخش دیگری از سخنانشان به مسوولان کشور توصیه کردند : قدر این ملت را بدانید و با همه وجود برای مردم کار کنید.
ایشان با اشاره به پیوند و همبستگی میان ملت و مسوولان ، این پیوند را " ارزشمند " توصیف و خاطر نشان کردند : این دولت ، دولت کار و دولت خدمت است . ملت هم همین را میخواهد که مردانی آستینها را بالا بزنند و کمر خدمت به مردم ببندند.
حضرت آیت الله خامنهای لزوم تداوم تلاشهای مجدانه ، دلسوزانه و مدبرانه برای خدمت به مردم همه استانهای کشور بویژه استان خوزستان را مورد تاکید قرار دادند.
رهبر معظم انقلاب در پایان فرمایشاتشان به زبان عربی سخن گفتند که اخبار تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
دستور فرمان ده لشکره |
||
تو خط مقدم، داشتم سنگر مى کندم. چند ماهى بود مرخصى نرفته بودم. ریش و میوم حسابى بلند شده بود. یک دفعه دیدم دل آذر با فرمان ده لشکر، مى آیند طرفم. داخل سنگر. اولین بارى بود که حاج مهدى را از نزدیک مى دیدم. با خنده گفت «چند وقته نرفته اى مرخصى؟ لابد با این قیافه، توى خونه رات نمى دن.» بعد قیچى در آذر را گرفت و همان جا شروع کرد به کوتاه کردن موهام. وقتى تمام شد، در گوش دل آذر یک چیزى گفت و رفت. بعد دل آذر گفت «وسایلتو جمع کن. باید برى مرخصى.» گفتم «آخه...» گفت «دستور فرمان ده لشکره.» |
بغض کرده بود |
||
او فرمان ده بود و من مسئول آموزش لشکر. قبلش، سه چهار سالى با هم رفیق بودیم. همه ى بچه ها هم خبر داشتند، با این حال، وقتى قرار شد چند روز قبل از عملیات خیبر، حسن پور و جواد دل آذر براى شناسایى بروند جلو، مرا هم با آن ها فرستاد; سیزده کیلومتر مسیر بود روى آب. دستورش قاطع بود. جاى چون و چرا باقى نمى گذاشت. از پله پایین رفتیم و سوار قایق شدیم. چشمم بهش افتاد. بغض کرده بود، از همان بغض هاى غریبش |
موقع برگشتن، هوا طوفانى شد |
||
شناسایى عملیات خیبر بود. مسئول محور بودم و باید خودم براى توجیه منطقه، مى رفتم جلو. با چند نفر از فرمان ده گردان ها، سوار قایق شدیم و رفتیم. موقع برگشتن، هوا طوفانى شد، بارانى مى آمد که نگو. توى قایق پر از آب شده بود. با کلى مکافات موتورش را باز کردیم و پاروزنان برگشتیم. وقتى رسیدیم قرارگاه، از سر تا پا خیس شده بودیم. زین الدین آمد، ماجرا را برایش تعریف کردیم. خندید و گفت «عیبى نداره. عوضش حالا مى دونین نیروهاتون، توى چه شرایطى باید عمل کنند.» |
با عرض سلام و تبریک سال نو به تمامی شما عزیزان و عاشقان و رهروان شهدا
عکس های زیر مربوط به تحویل سال در منطقه شلمچه می باشد
خودتان از عکس ها می فهمید که چه می گویند
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
اسلام آمریکایی
با سلام و درو د بر ارواح مطهر شهدای اسلام وروح پرفتوح رهبر انقلاب پیر جماران ,خمینی کبیر و با سلام و درود بر ارواح مطهر شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی
بنگر که چگونه یا این دنیا چسبیده ایم , آری دوستان خودم را عرض می کنم امروز به تاریخ نگاه کردم و شرمنده از روی حاج همت گشتم چرا که سالگرد شهادتش گذشته بود و من ....................
شرمندگی از روی سردار خیبر
وای خدای من , انشاء الله که حاجی ما را می بخشد
یا دش بخیر سال تحویل 83 رفته بودیم طلائیه جای همه تان خالی انشاء الله خداوند نصیب و قسمتتان کند و اگر رفتید ما راهم دعا کنید
واما مرثیه بر خاک پاک طلائیه
همانجا که هنوز شهیدانش در شهرمان بر دوشها روانند,
شاید آفرینش رود از آن صحبت بود که کرخه , آفریده شود. کارون زاده شود و فرات جاری گردد ,
وشاید اینکه تو هرگاه رودی را دیدی در تلاطم اروند گم شوی,یا آنگاه که آبی و قطره ای دیدی بگویی: سلام بر عزیز زهرا حسین ..........
اگر طلائیه در آسمان بود لمس نمی شد, و اگر بر دوش باد بود دیده نمی شد.
آری طلائیه تو همچنان خاکی هستی ,
طلائیه از من است تا من نیز از طلائیه باشم
تا من نیز در طلائیه قنوت گیرم ,سجده گذارم ,قیام بر پا کنم و الهی بمیرم
طلائیه یعنی سجدگاه آسمانیان ,یعنی شهادتگاه خاکیان,یعنی زندان شیطان ها,یعنی انسان ........
طلائیه هفت خوان عشق است ..
عشق , عشق ,عشق,
عشق,
عشق,
طلائیه یعنی پله ای نزدیگتر تا کرببلا,
طلائیه یعنی طپش, یعنی تلاطم, یعنی خروش
طلائیه یعنی تب,یعنی تشنگی
طلائیه یعنی علقمه بعد از فرات
اللهم ارزقنی شفاعت الشهدا یوم الورود