روز های اول دی بود سال پنجاه و نه . می گفتند یکی از فرماندهای ارتش می خواد بیاد سخنرانی برای بچه های کادر.
همراه بابا رستمی امد که آن موقع فرمانده سپاه مشهد بود. قیافه اش به ارتشی ها زمان شاه نمی خورد . نورانی بود و با صفا. از یکی پرسیدم:اسم این اقا چیه؟
گفت صیاد شیرازی.
شروع کرد به صحبت . نیروی زبده و کار امد می خواست برای کردستان می گفت : می اومدم دست نیاز دراز کنم به طرف شما برادرای عزیز.
می گفت اوضاع کردستان خیلی حساسه حتی یک لحظه هم جای درنگ نیست.
حرف هاش که تموم شد محمود بلند شد من و هفده نفر دیگر هم بلندشدیم .بعضی می خواستند بروند خانه هاشان خدا حافظی. محمود گفت : مگه نمیبینی میگه نباید معطل کرد؟ همان روز با نوزده نفر دیگر یکراست رفتیم کردستان
با همای عشق علی
ساقه های نیلوفری بر پایه های عرش بالا رفته اند و سریر ولایت را به عطر وجودی خود آرسته اند تا تو بیایی و بر مخده پوشیده از راز فتی تکیه نمایی!
درون کعبه چه غوغایی است امروز ... ملائک بال در بال همه نهاده اند و گستره آسمانها را پوشانیده اند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند تا پر به نور وجود تو بسایند! ... و امروز روزی است برای میکائیل که به دو زانوی ادب سر برابر تو فرود می آورد و رزق خلایق را از تو اذن می گیرد!... دمادم فرشتگان از عرش ندا سر می دهند که ...ایها الناس ولد فی الکعبه و فی الله عز و جل ... و طنین نام هلهله شادی ملائک است امروز اقاقی ها طلسم « بسم » خود را فاش می کنند و جان های افلاکی عاشقانه به سوی نام تو می آیند. گیسوان سیاه شب به یمن وجود تو گل خنده های نقره ای را در میان آبشار آسمانی اش تقسیم می کند و مهتاب بر همگان فخر می فروشد که امشب نور تو زینت بخش روی سپیدش خواهد بود!آسمانیان همه از شراب عشق تو نوشیده اند ولب از جام وصال تو تر کرده اند و اینک زمینیان را فرصتی است تا در چشمه جوشان معرفت تو تن بشیویند و به نور وجودی تو رخ برگشایند... و تو که معشوق خدایی و محمد صل الله علیه و آله؛ امروز در خانه خدا؛ خانه عشق؛ خانه شوریدگی و وصال پای بر عرصه خاکی نهاده ای و هاتفی از غیبت تو را «علی» نامید که به حقیقت تو معشوق خدایی...!
تو آمده ای تا پیاله حیات عاشقان از نگاه تو لبریز شود. تو آمده ای تا آدم و حوا بهشت گمشده خویش را بیابند و شیاطین بساط فریبکاری از جهان برچینند...! و با آمدن تو کنگره کاخ ستمگران فرو خواهد ریخت و چشمان جباران تاریخ از درخشندگی نور تو بر درخت وجودشان خواهد خشکید که از نور محمدی و محمد از نور تو ...!
تو آمده ای تا محرم جان شیعیانت باشی تا آنها با تو راز دل بگویند و امروز این کبوتران سبکبال؛ این فرزندان امام، در حیاتی که حضور تو را درک نکرده اند و در حیاتی که در کویر بی معرفتی نا اهلان گرفتار آمده اند و از طبیب دردهایشان جدا افتاده اند پروانه وار گرد شمع وجود فردی از تبار تو می گردند... او همنام توست و از تبار و خاندان تو! ... و عشق در غیاب تو و فرزند مهدی در حضور«سید علی» رنگی دگر گرفته است و ما منتظرا ن وصال روی دوست به دست نیایش بر آستان کوی دوست برداشته ایم تا شاهد روزی باشیم که دستان سید مان را در دستهای تو ببینیم و در زیر بیرق یوسف زهرا (عج) « انشاالله تعالی».برگرفته از سایت ابوالفضل
جستجو كن سبوي باده را
شستشويي كن بي مي سجاده را
اي مسلمان زاده بعد از هر اذان
ركعتي تنها عن الفحشا بخوان
(( محمد رضا آقاسي ))
ما و مرتضي :
..هنوز براي شهادت دير نيست ......... دل را بايد صاف كرد
خانم مريم اميني همسر شهيد آويني مي گويد :
از آن لحظه كه خبر شهادت مرتضي را به من دادند حوالي ظهر روز جمعه بيستم فروردين ماه سال 1372 بود كه به من گفتند ((مرتضي زخمي شده)) فردا صبح بچه ها را با آرامش بيدار كردم و مدرسه فرستادم . مثل اين بود كه اصلا چنين حرفي به گوشم نخورده بود. بچه ها كه رفتند پدر و مادرم آرام آرام سر حرف راباز كردند و من با خبر شدم كه ديگر مرتضي را ندارم..!! ولي نمي دانم چه حالتي بود؟ اين اتفاق را در اين ساعت از طبيعت خيلي روحاني مي ديدم. جايي كه در آن بودم انگار زير و رو شد. گويي در دنيايي ديگر بودم.چيزهايي كه در اطرافم بود و به صورت عيني مي ديدم. محمو و ناپايدار مي شد و انگار وجود خارجي نداشت . هيچ چيز نبود ولي مرتضي بود...................
اللهم الرزقنا توفيق الشهاده في سبيلك
عشق یعنی عشق ناب فاطمه ؟
آری عشق ناب فاطمه؟؟؟؟با خود اندیشیدید که عشق ناب فاطمه که بود؟!
ولایت ....پس بیایید با هم عهد ببندیم که ماهم امیر المومنین زمانمان را تنها و بی یاور نگذاریم
تو چه میدانی سقوط پاوه را
باکری را باقری را کاوه را
توچه میدانی مریوان چیست هان ؟
تو چه میدانی که چمران چیست هان ؟
31 خرداد سالروز شهادت شهید چمران گرامی باد
دلم گفت که باید که همت کنی
ز همت برایم حکایت کنی
زهمت که شوری دگر داشته است
در آتش حضوری دگر داشته است
زهمت که تا با خدا عهد بست
همه عهد های دگر را شکست
زهمت که در آسمان خانهداشت
حریمی پراز بال و ژروانه داشت
زهمت که در لحظه های دعا
دلی داشت سرشار یاد خدا
سری پر ز شور و دلی پر شکیب
زبانی پر از راز (امن یجیب)
خدایا مرا همتی کن عطا
که با چشم همت بجویم تو را
در این عرصه همت سرایی کنم
که یادی از آن کربلایی کنم
بده همتی ،همتم آرزوست
که همت همان چشم آبروست
بده همتی ، تا شوم بیشتر
در این مثنوی همت اندیش تر