دلا عاشقی را رعایت کن
زیاران عاشق حکایت کن
آی ای شهیدان ای رها گردیدگان از این دنیای مادی آن سوی هستی قصه چیست ...؟
ما را هم دریابید که جامانده ایم از قافله و به این دنیا فانی چسبیده ایم
یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شب های دوعیجی می شدیم
یاد آن روزی که در خمپاره ها جمع می کردیم ما پاره پاره ها
هر بسیحی اقتدا بر شمع کرد پاره های جان خود را جمع کرد
و اما ما ماندیم و ناز نازان . دلنوازان رفتند
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
امشب آسمان بر خود می بالد
چرا ؟ چون بهانه خلقت . رحمت خدا بر زمینیان . گوهر وجود هستی رحمت العالمین با به وجود جهان گذاشتند
میلاد با سعادت پیامبر رحمت حضرت محمد بن عبدالله و فرزند گرامی اش حضرت امام صادق بر تمامی مسلمانان جهان مبارک و فرخنده باد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
بچه ها گنبد طلا یادش بخیر
حرم امام رضا یادش بخیر
بچه ها سقاخونه یادش بخیر
گریه های شبونه یادش بخیر
شهادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت ولی نعمتمان حضرت علی بن موسی الرضا برتمامی شعیان جهان تسلیت باد هرکسی که قسمتش شد رفت پابوس آقا جانباز های شیمییایی را فراموش نکنه
دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا
السلام علیک یا رسول الله
28 صفر رحلت پیامبر مکرم اسلام و سبط اکبرش بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد
دستور فرمان ده لشکره |
||
تو خط مقدم، داشتم سنگر مى کندم. چند ماهى بود مرخصى نرفته بودم. ریش و میوم حسابى بلند شده بود. یک دفعه دیدم دل آذر با فرمان ده لشکر، مى آیند طرفم. داخل سنگر. اولین بارى بود که حاج مهدى را از نزدیک مى دیدم. با خنده گفت «چند وقته نرفته اى مرخصى؟ لابد با این قیافه، توى خونه رات نمى دن.» بعد قیچى در آذر را گرفت و همان جا شروع کرد به کوتاه کردن موهام. وقتى تمام شد، در گوش دل آذر یک چیزى گفت و رفت. بعد دل آذر گفت «وسایلتو جمع کن. باید برى مرخصى.» گفتم «آخه...» گفت «دستور فرمان ده لشکره.» |
بغض کرده بود |
||
او فرمان ده بود و من مسئول آموزش لشکر. قبلش، سه چهار سالى با هم رفیق بودیم. همه ى بچه ها هم خبر داشتند، با این حال، وقتى قرار شد چند روز قبل از عملیات خیبر، حسن پور و جواد دل آذر براى شناسایى بروند جلو، مرا هم با آن ها فرستاد; سیزده کیلومتر مسیر بود روى آب. دستورش قاطع بود. جاى چون و چرا باقى نمى گذاشت. از پله پایین رفتیم و سوار قایق شدیم. چشمم بهش افتاد. بغض کرده بود، از همان بغض هاى غریبش |
موقع برگشتن، هوا طوفانى شد |
||
شناسایى عملیات خیبر بود. مسئول محور بودم و باید خودم براى توجیه منطقه، مى رفتم جلو. با چند نفر از فرمان ده گردان ها، سوار قایق شدیم و رفتیم. موقع برگشتن، هوا طوفانى شد، بارانى مى آمد که نگو. توى قایق پر از آب شده بود. با کلى مکافات موتورش را باز کردیم و پاروزنان برگشتیم. وقتى رسیدیم قرارگاه، از سر تا پا خیس شده بودیم. زین الدین آمد، ماجرا را برایش تعریف کردیم. خندید و گفت «عیبى نداره. عوضش حالا مى دونین نیروهاتون، توى چه شرایطى باید عمل کنند.» |
با عرض سلام و تبریک سال نو به تمامی شما عزیزان و عاشقان و رهروان شهدا
عکس های زیر مربوط به تحویل سال در منطقه شلمچه می باشد
خودتان از عکس ها می فهمید که چه می گویند
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
اسلام آمریکایی