پایمرد ، خواهنده را همچون پر است . [نهج البلاغه]
شهدا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شعر حدادعادل در وصف رهبر انقلاب

حدادعادل در وصف آیت الله خامنه ای شعر زیر را سروده است:

ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه

ای دل دریایی‌ات کشتی نشینان را امید
ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه

خنده‌های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه

ای پیام دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه

قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه

گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش
خانه‌ای در کوچه باغ دل،‌ پذیرای همه

لاله‌زار عمر یک دم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( یکشنبه 89/5/31 :: ساعت 7:21 عصر )

»» حضور فرزندان مفام معظم رهبری در جبهه

سردار علی فضلی:
توفیقی
بود که مدتی را در لشگر سیدالشهدا محضر برادر بسیار بزرگوارم آقا «سید
مجتبی» بودیم. ایشان مقطعی را که در لشگر سیدالشهدا بودند به من توصیه
کردند که من را به عنوان آقای حسینی خطاب کنید، چون ما برای ادای تکلیف و
برای انجام وظیفه به این جا آمده‌ایم نه برای نام و عنوان و فخر فروشی. در
مقطعی که ایشان در لشگر سیدالشهدا بودند «آقا مصطفی» (فرزند دیگر آیت‌الله
خامنه‌ای) در جبهه حضور داشتند، مخصوصا در توپخانه 15 خرداد و در یگان‌های
دیگر بودند. حضورشان در لشگر 10 در سال 66 و در هنگام عملیات «بیت‌المقدس
2»، «بیت‌المقدس 4» و «والفجر 10» بود. آن مقطعی را که ایشان در لشگر
سیدالشهدا بودند ما در «ماووت» مستقر بودیم. ویژگی‌های زیادی ما از ایشان
در آن مدت دیدیم، توقعشان همانند یا کمتر از توقعاتی بود که سایر رزمندگان
داشتند، هیچ گاه ندیدم چیزی بیشتر از دیگر رزمندگان بخواهد و یا حتی
اشاره‌ای بکند، بلکه کمتر از آن را قانع بودند. سعی بر این داشتند که در
جاهایی که امکان خطر بیشتری هست حضور داشته باشند و در مکان‌های امن تعیین
شده نباشند. رفت و آمد و سرکشی به خط مقدم را همیشه جزو‌ مبناها و ملاک
خودشان قرار می‌دادند، به موقع با بچه‌ها شوخی و مزاح هم می‌کردند، در مورد
اقامه نماز یک ویژگی خاصی داشت، سعی داشت هنگامی که جماعت نبود نماز خود
را در جاهای خلوت و تاریک که افراد کمتر حضور داشتند به جا آورد. ما آنجا
چادرهای زیادی داشتیم، اما ایشان برای نماز و راز و نیاز، چادرهای پرت و
دور را انتخاب می‌کرد. این حالت در طول مدتی که ایشان در لشگر بودند تکرار
می‌شد و کار یک بار و دو بار نبود.

بزرگواری خاصی در ایشان بود؛
مثلا یادم می‌آید قرار شد ما برای دو هفته‌ای به سمت دشت پاریزی عراق
برویم. جلسه‌ای گذاشتیم و به آقا مجتبی گفتیم بین شما و آقای مهدی هاشمی
فرزند آقای هاشمی رفسنجانی یکی از شما می‌توانید بیایید، چون مسئولیت ما
خیلی سنگین است و مشکل می‌شود، ممکن است دو سه هفته‌ای سفر ما طول بکشد و
حوادث خطرناکی پیش رو داریم و احتمال برخورد با گروهکها و با ارتش عراق
خیلی زیاد است، بنابراین هر دوی شما مصلحت نیست بیایید، ما یک کدامتان را
می‌بریم. هر دو شدیداً مایل بودند که همراه ما باشند ولی از روی اطاعت
پذیری گفتند: هر چه که تکلیف ما هست بگویید ما همان را انجام می‌دهیم. ما
از ایشان خواهش کردیم که شما نیایید و فقط آقای مهدی هاشمی را می‌بریم، سید
مجتبی ماند. ما رفتیم و پس از چند روز به سمت منطقه «والفجر 10»
برگشتیم.به جهت حضور فرزندان مقامات مملکتی یک صفا و روحیه مضاعفی را در
بین رزمندگان به وجود آورده بود.

سردار سرلشگر شهید نورعلی شوشتری:
فرزندان
آقا به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملیاتهای مختلف شرکت کردند؛
مثلا یک شب در عملیات «بیت‌المقدس 3» بود که دیدیم «آقا سید مجتبی» با پسر
آقای هاشمی رفسنجانی، آن جا ظاهر شدند. آقا سید مجتبی ناراحت بود، گفتم: چه
شده؟ اشاره به عینکش کرد و گفت: این لامذهب شکسته، گفتم: این که ناراحتی
نداره، گفت: آخه از عملیات عقب می‌مانم و هی باید به این مشغول بشم. این
عملیات خیلی پیچیده بود و احتمال اسارت بعضی از نیروها می‌رفت لذا بچه‌هایی
شرکت کرده بودند که پیش گام تر از همه بودند. من در این فکر بودم که فرزند
آقا و نیز فرزند آقای هاشمی را از عملیات خط شکنی دور نگه دارم، آنها هم
اصرار داشتند که باید شرکت کنند، البته آنها از این که من می‌خواهم آنها را
دور نگه دارم بی خبر بودند. من به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک آقا
مجتبی را درست نکنید تا بچه‌ها بروند و اینها عقب بمانند، اما در هنگامی که
من مشغول صحبت با بی سیم و انجام کارهای دیگر بودم، ایشان عینک را گرفته
بودند و با یک سنجاق موقتاً درست کرده بود و با فرزند آقای هاشمی راه
افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند. بعد
با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند می‌آیند مواظب باش که
در خط شکنی شرکت نکنند. روز بعد که به منطقه رفتم، دیدم اینها روی ارتفاعات
«قَشَن» جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و در محلی که واقعا هم تخلیه
مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خیلی مشکل بود، قرار
گرفته اند. من با برادرمان فضلی صحبت کردم و گفتم: آقای فضلی، این دو نفر
به جای خطرناکی رفته‌اند شهادتشان مشکلی نیست، اگر اسیر شوند از نظر
تبلیغاتی برایمان خیلی گران تمام می‌شود، ایشان گفت: من دیشب به آنها گفتم
ولی داوطلبانه رفته‌اند.

نمونه دیگر در عملیات «مرصاد» بود که من
بهترین و دقیق‌ترین اطلاعات را از اینها گرفتم. یک روز با تعداد زیادی از
بچه‌های بسیجی، برای جمع کردن اطلاعات، داخل سنگر گرد هم حلقه زده بودیم،
سنگر شلوغ بود، من اول نمی خواستم این دو نفر شناخته شوند ولی خود به خود
مشخص شدند. در آن جا این دو آقازاده چنان با شور و شعف کار می‌کردند و چنان
داوطلبانه آماده خط شکنی می‌شدند که روحیه افرادی که آنجا بودند چند برابر
می‌شد. من خودم از بچه‌های بسیجی و کسانی که در اطراف ما نشسته بودند
شنیدم که می‌گفتند ما فکر می‌کردیم فقط ما هستیم ولی وقتی می‌بینیم پسر
رئیس‌جمهور و دیگر مقام‌های بالای مملکت این چنین خود را آماده نبرد
می‌کنند، روحیه می‌گیریم و قدر نظام اسلامی و مسئولان آن را بهتر می‌دانیم.
منبع رجا نیوز


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( جمعه 89/5/29 :: ساعت 10:8 عصر )

»» ماه رمضان

کاش در این رمضان لایق دیدار شوم
سحری با نظر لطف تو بیدار شوم
کاش منت بگذاری بسرم مهدی جان
تا که همسفره تو لحظه افطار شوم

استشمام عطر خوشبوی رمضان گوارای وجودتان
التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( پنج شنبه 89/5/21 :: ساعت 1:23 عصر )

»» خاطرات شهید سپهبد صیاد شیرازی از عملیات مرصاد

متن پیش رو بخش‌هایی از سخنرانی شهید سپهبد صیاد شیرازی 125 روز قبل از شهادت ایشان و در تاریخ 15/9/1377 است که در جلسه شب خاطره مسجد جامع قلهک تهران ایراد شده و برای نخستین بار در اسفند ماه 88 در ویژه نامه رمز عبور روزنامه ایران منتشر شد. رجانیوز در ساگرد عملیات غرور آفرین مرصاد، به بازنشر این روایت تاریخی می پردازد:

سیر نبردهای رزمندگان اسلام در دو دوره خلاصه می‌شود، یک دوره جنگ با ضدانقلاب و منافقین و دشمنان داخلی و یک دوره هم دوره هشت ساله دفاع مقدس.

در کردستان با کمک رزمندگان ارتشی، سپاهی، بسیجی کرد مسلمان شهرهای سنندج، مریوان، ایوان پیشمرگان دره، سقز، بانه، سردشت و بعدش هم اشنویه و بوکان در دوران فرماندهی و مسئولیت بنده، آزاد کردیم. یعنی این شهرها کاملاً دست ضدانقلاب بود، جاده‌ها و پادگان‌ها محاصره بود، به لطف خدا همگی آزاد شدند. در کردستان بودم که صداوسیما اعلام کرد که صیاد شیرازی شده فرمانده نیروی زمینی! آن موقع درجه حقیقی من سرگرد بود منتهی دو تا درجه افتخاری داده بودند که بتوانم فرماندهی بکنم. آمدم به جبهه جنوب، در جبهه جنوب اولین کاری که کردم در عرض دو سه روز قرارگاه کربلا را تشکیل دادیم، قرارگاه کربلا مرکز عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

ما فهمیده بودیم که اگر بخواهیم پیروز شویم، باید همه با هم ید واحده باشیم، بلافاصله طرح‌هامان را ریختیم. به لطف خداوند عملیات‌ها را پشت سر هم شروع کردیم، عملیات طریق‌القدس و عملیات فتح المبین که دو هزار کیلومتر مربع از قلب رودخانه کرخه در شمال خوزستان آزاد شد، پادگان عین خوش و چنانه آنجا هم آزاد شد. حدود 16 هزار اسیر از دشمن در فتح المبین گرفتیم. عملیات بیت‌المقدس انجام شد که 6 هزار کیلومتر مربع از خاک ما آزاد شد، شهر خرمشهر هم آزاد شد و حدود 19هزار و 600 نفر اسیر گرفتیم. تا حدود چهار، پنج سال با همین فرماندهی نیروی زمینی در جبهه بودم، بعد وضعیتی شد که من خودم تقاضا کردم که مسئولیتم را عوض کنند که شدم نماینده امام‌(ره) در شورای عالی دفاع. باز به جبهه می‌رفتم.ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 89/5/5 :: ساعت 5:43 عصر )


»» روایت منسوب به امیرالمؤمنین ‏علیهالسلام درباره مسجد جمکران‏

شبکه ایران- استاد علی اکبر مهدی پور پژوهشگر و نویسنده‌ای است که تا کنون بیش از 80 عنوان کتاب تاریخی و دینی از وی به انتشار رسیده است.

این پژوهشگر حوزه علاوه بر این ده هامقاله تاریخی را که درباره اماکن و موضوعات مهم دینی است نیز به انتشار رسانده است.

در یکی از این مقالات که  با عنوان "آشنایی با تاریخچه مسجد مقدس جمکران و برکات آن" منتشر شده،استاد مهدی پور به بررسی ادله تاریخی و روایی موثق درباره اهمیت این مسجد پرداخته است که یک قسمت از آن به پیشگویی امیر مؤمنان‏علیه السلام از مسجد جمکران 300 سال پیش از تاسیس آن ‏ اختصاص دارد.

در این بخش آمده است:

 مطابق نقل خلاصة البلدان از کتاب مونس الحزین شیخ صدوق، امیر مؤمنان علیه السلام از مسجد مقدّس جمکران سخن گفته است.

محمّد بن محمّد بن هاشم حسینی رضوی قمی، به تقاضای مولی محمّد صالح قمّی، به سال 1179 هجری، در باره‏ فضیلت شهر قم و تاریخچه‏ تأسیس مسجد مقدّس جمکران، کتاب ارزش‏مندی تألیف و آن را خلاصة البلدان نام نهاده است. شیخ آقا بزرگ تهرانی، این کتاب را مشاهده کرده و گزارش آن را در الذریعه آورده است.

مرحوم کاتوزیان، این کتاب را در اختیار داشته، فرازهایی از این کتاب را در کتاب أنوار المشعشعین آورده است. وی، در این رابطه، حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام آورده، که فرازهایی از آن را در این جا می‏آوریم و علاقه‏مندان به تفصیل بیش‏تر را به کتاب انوار المشعشعین رهنمون می‏شویم. او می‏گوید: در کتاب خلاصة البدان از کتاب مونس الحزین - از تصنیفات شیخ صدوق - با سند صحیح و معتبر، از امیر مؤمنان علیه السلام روایت کرده که خطاب به حذیفه فرمود: "ای پسر یمانی! در اوّل ظهور، خروج نماید قائم آل محمّد علیه السلام از شهری که آن را قم گویند و مردم را دعوت به حق می‏کند، همه‏ خلائق از شرق و غرب، به آن شهر روی آورند و اسلام، تازه شود ...ای پسر یمانی! این زمین، مقدّس است، از همه‏ی لوث‏ها، پاک است ...عمارت آن، هفت فرسنگ در هشت فرسنگ باشد. رایت وی بر این کوه سفید بزنند، به نزد دهی کهن، که در جنب مسجد است، و قصری کهن - که قصر مجوس است - و آن را "جمکران " خوانند. از زیر یک مناره‏ آن مسجد بیرون آید، نزدیک آن جا که آتش‏خانه‏ گبران بوده ... ".

از این حدیث شریف، استفاده می‏شود به طوری که مسجد سهله در دوران ظهور حضرت بقیّةاللَّه، أرواحنا فداه، پایگاه آن حضرت خواهد بود، مسجد مقدّس جمکران نیز در عصر ظهور، جایگاه خاصّی دارد و پایگاه دیگری برای آن حضرت است.

مرحوم کاتوزیان، پس از نقل متن کامل حدیث، به شرح و تفسیر آن پرداخته، در باره‏ کوه سفید و قصر مجوس و دیگر تعبیرهایی که در حدیث شریف آمده و ما به جهت اختصار نیاوردیم، به تفصیل، سخن گفته است.
خوانندگان گرامی، توجّه دارند که احادیث ملاحم، چندان نیازی به تحقیق در سند ندارند؛ زیرا، جز معصومان علیهم السلام که با سرچشمه‏ وحی مربوط بودند، شخص دیگری نمی‏توانست خبری بگوید که صدها سال بعد تحقّق پیدا کند.

روزی که امیرمؤمنان علیه السلام به حذیفه از مسجد جمکران خبر می‏داد، در سرزمین حجاز و عراق، کمتر کسی نام قم را شنیده بود، لذا می‏بینیم که در احادیث فراوانی، به هنگام بحث از قم، به "در نزدیکی ری " تعبیر شده تا به این وسیله، موقعیّت جغرافیایی شهر قم، برای اصحاب ائمّه علیهم السلام روشن گردد. از این رهگذر، احتمال نمی‏رود که احدی از مردم حجاز، نام جمکران را به عنوان یکی از دهات قم شنیده باشد.

نکات ریزی که در مورد قصر مجوس و آتش‏خانه‏ گبران آمده، مطلبی نبود که در حجاز و عراق، کسی از آن آگاه باشد.
به هنگام صدور این حدیث از مولای متّقیان‏علیه السلام، کسی نمی‏توانست پیش‏بینی کند که در کنار دهِ جمکران، در آینده، مسجدی ساخته خواهد شد و با حضرت بقیّةاللَّه (عج) - که آن روز متولّد نشده بود - ارتباط خواهد داشت. هنگامی که شیخ صدوق، این حدیث را در کتاب مونس الحزین درج می‏کرد، بدون تردید، این مسجد، مناره نداشت.

هنگامی که صاحب خلاصة البلدان، در قرن دوازدهم، این حدیث را از مونس الحزین نقل می‏کرد، باز هم مسجد مقدّس جمکران، مناره‏ای نداشت؛ زیرا، برای نخستین بار، در سال 1318 هجری، یک مناره در زاویه‏ جنوب شرقی مسجد ساخته شد. هنگامی که مرحوم کاتوزیان، این حدیث را در کتاب أنوار المشعشعین می‏نوشت، مسجد جمکران، فقط یک مناره داشت و تا چند سال پیش نیز به همین منوال بود، ولی در این حدیث آمده است که " از زیر یک مناره‏ آن، مسجد، بیرون آید". این تعبیر، صریح است در این که به هنگام ظهور حضرت بقیّةاللَّه، ارواحنا فداه، مسجد مقدّس جمکران، بیش از یک مناره خواهد داشت، در حالی که به هنگام چاپ کتاب ( 1327 هجری) مسجد، فقط یک مناره داشت.

منبع : رجانیوز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 89/5/5 :: ساعت 11:0 صبح )

»» اخلاص



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( جمعه 89/5/1 :: ساعت 6:8 عصر )

»» ناگفته هایی از زندگی دبیرکل حزب الله از زبان پدر

همزمان با سالگرد پیروزی حزب الله بر اسراییل در جنگ 33 روزه، بر آن شدیم تا ضمن بررسی احوالات و زندگی پدر و مادر فردی که چند سالی است در کنار گوش صهیونیست ها لرزه سختی بر اندام آنها انداخته، از آنان بخواهیم تا از ناگفته های زندگی فرزندشان برای ما سخن بگویند.   

به گزارش ایرنا ، باورش برای ما هم سخت بود که پدر و مادر دبیرکل حزب الله لبنان که محبوب ترین رهبر جهان عرب به شمار می آید، در کوچه پس کوچه های باریک ضاحیه (جنوب)بیروت در ساده ترین وضع ممکن زندگی سپری کنند.
وقتی برای دیدار با "سید ابوحسن نصرالله" این پیر مرد ?? ساله و همسرش در فقیرترین منطقه شهر بیروت رفتیم با خوشرویی و تواضع بسیار از ما استقبال و پذیرایی کردند و در دیداری دو ساعته از خاطرات عمر خود و تربیت سید حسن سخن گفتند.

به نظر می رسید سیدحسن، سخنوری را از پدر به ارث برده و ذکاوت و حلمش را از مادرش؛ مادر دلسوزی که به علت کهولت سن، حال چندان خوشی ندارد و حتی به سختی سخن می گوید. ولی وقتی نوبت به سخن درباره این شد که فرزندش را چند وقت یکبار و چگونه می بیند: با صلابتی که اعتراضی در آن احساس نمی شد، گفت: سیدحسن را سالی یکبار می بینیم و در صورت ضرورت تماس های ما با وی از طریق تلفن است، زیرا تدابیر امنیتی برای دیدار وی وجود دارد و شرایط دشوار و سخت است.

آنان فرزندشان را در کلامشان “سیدحسن” خطاب می کردند و تصویری نقاشی شده از او را در گوشه اتاق گذاشته اند، اما بالای سرشان عکس امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری به همراه نوه شهیدشان “هادی نصرالله” مشاهده می شد و در گوشه دیگری از اتاق تصویری از شهید "عماد مغنیه" و "محمود احمدی نژاد" خودنمایی می کند. این عکس ها تنها تصاویری بود که درخانه پدر و مادر دبیرکل حزب الله مشاهده می شد؛ خانه ای که حتی در گرمای ?? درجه تابستان لبنان از داشتن کولر محروم و تنها پنکه ای کوچک در گوشه اتاق است. آن هم در مدت دو ساعت حضور ما در منزلشان به علت قطع روزانه برق درضاحیه تنها دقایقی کار کرد.
مشروح گفت وگوی ایرنا در پی می آید:

** پدربزرگ سیدحسن نصرالله در برزیل
ابوحسن نصرالله در آغاز به شغل پدرانش که کشاورزی در روستای بازوریه در جنوب لبنان بود اشاره کرد و وضع زندگی خود را چنین تشریح کرد: پدرم به دلیل فشار اقتصادی ناگزیر شد برای کار به برزیل برود، اما در راه کشتی آنان غرق شد و از مجموع یک هزار و 700 سرنشین کشتی تنها 700 نفر جان سالم بدر بردند.
وی افزود: از آنجا که فرزندان مادرم به دلیل مشکلاتی مرده به دنیا می آمدند، پدرم قبل از ترک لبنان عهد کرد که اگر فرزندی که در شکم مادرم بود،زنده نماند هرگز به لبنان باز نگردد، اما پس از زنده ماندن کودک پس از چهار سال زندگی در برزیل به لبنان بازگشت.
وی به ماجرای چگونگی مهاجرتش به بیروت پرداخت و افزود: به سبب درآمد ناکافی کشاورزی در آن زمان ناگزیر شدم در سن 20 سالگی برای کسب درآمد به بیروت بیایم.
ابو حسن با اشاره به اینکه در آن سال ها تعداد شیعیان در بیروت اندک و تنها حضور آنان در محله "برج حمود" شهر بیروت بود، افزود: فقر و نبود درآمد موجب شد تا به کار سبزی فروشی بپردازم و به تدریج از درآمد آن، وضعیت معیشتی ما بهبود پیدا کرد و توانستم در آنجا خانه و مغازه خریداری کنم.

** ازدواج با ام حسن و چگونگی انتخاب نام حسن برای فرزند اول
وی با اشاره به ازدواج خود با خانمی از خانواده "صفی الدین" که آنان نیز از سادات بودند، افزود: مدت اندکی از ازدواج ما نگذشته بود که در ماه هفتم شبی در رویای صادقه دیدیم که دو سید نورانی به خانه ما آمدند و در کنار من نشستند و خطاب به من گفتند که چند تا فرزند می خواهی؛ گفتم چند تا که دست من نیست ،هر چی که خدا بخواهد؛ آنان پاسخ دادند فرزند نخست تو حسن، دومی حسین و سومی زینب است و سپس رفتند. فردای آن شب موضوع رویا را برای همسرم تعریف کردم و به وی گفتم که تو از این به بعد "ام حسن" هستی.
** تفریحات سیدحسن در دوران کودکی و نوجوانی
وی افزود: سید حسن فرزند بزرگ من است و از آغاز کودکی هم قانع بوده و هیچ گاه زیاده خواه نبود. سرگرمی سید حسن در کودکی بازی فوتبال و رفتن به جلسه ادبا و علما و قرائت کتاب بود به طوری که قادر بود 100 صفحه را حفظ کند.
ابوحسن نصرالله درباره خاطرات خود از دوران کودکی فرزندش افزود: از جمله ویژگی های پسرم از همان دوره کودکی حافظه قوی و قدرت بلاغتش بود که در هر محفلی سخنرانی می کرد اعجاب همگان را بر می انگیخت چنانکه در 14 سالگی در جمع بزرگان روستای بازوریه به دعوت شیخ روستا در مراسمی سخنرانی غرایی کرد که اعجاب همه را بر انگیخت.
وی افزود: هنگامی که کودکی چهار ساله بود، عمامه بر سر می گذاشت و از پسر عموها و کودکان همسال خود می خواست با هم نماز جماعت بخوانند.
** علاقه برای رفتن به حوزه و مخالفت پدر
پدر سید حسن افزود: قدری که بزرگتر شد، با علامه "سیدمحمدحسین فضل الله" آشنا شد که تازه از عراق بازگشته بود و در منطقه برج حمود برای کمک به شیعیان جمعیت "خانواده و برادری "را تاسیس کرده بود و در درس های وی نیز شرکت می کرد.
ابو حسن افزود: حادثه مهم زندگی سیدحسن در این دوره که تازه 14 ساله شده بود تصمیمش برای رفتن به عراق برای تحصیل علوم دینی بود و من با این کار مخالف بودم، زیرا انتظار داشتم که پسر بزرگم مهندس و یا وکیل شود اما وی به من گفت تحصیل علوم دینی و علوم روز منافاتی با هم ندارند و از ضلالت و گمراهی انسان جلوگیری می کند.
** وعده محمدباقر صدر به نصرالله
وی افزود: پسرم در جوانی به عراق رفت و در درس آیت الله شهید "سید محمدباقر صدر" شرکت کرد و با دستان مبارک ایشان بود که عمامه بر سر گذاشت. از جمله خاطراتی که دیگران برای من درباره زمان حضورش در نجف تعریف کرده اند، شیفتگی سید محمدباقر صدر به سیدحسن بود تا جایی که به وی گفته بود که مقام و شان تو در آینده عالی و انشاالله از یاران مهدی (ع) هستی.
ابو حسن نصرالله افزود: این سخنان در من تاثیر فراوانی گذاشت، اگر چه پسرم این واقعه را به دلیل تواضعش از من پنهان کرده بود.در عراق و در درس شهید صدر بود که با سید عباس موسوی رفیق و دوست و استاد خود و رهبر آینده حزب الله آشنا شد.
** ماجرای ازدواج سیدحسن در 19 سالگی
وی افزود: سیدنصرالله در بازگشت از عراق به لبنان در سن 19 سالگی ازدواج کرد. در حالی که از مال دنیا چیزی نداشت و من نیز در موقعیتی نبودم که به وی کمک مالی کنم.
ابو حسن افزود: من از تصمیم وی به ازدواج تعجب کردم زیرا او در وضعیت مالی نبود که بتواند ازدواج کند و من نیز قادر به کمک به وی نبودم و در نهایت به اتفاق علامه فضل الله برای خواستگاری رفتیم. در راه علامه فضل الله به من گفت: نگران مشکل مالی نباش ،درست است که پسر تو 19 ساله است اما به اندازه یک انسان 35 ساله عقلش می رسد و قادر به اداره یک ملت است.
**دو باری که پدر برای پسرش ترسید
وی درباره ترور فرزندش که اسراییل برای آن لحظه شماری می کند، گفت: من و مادرش هر شب در نماز شب برای توفیق و سربلندی حسن و مصون ماندن وی از این توطئه ها دعا می کنیم، ولی راضی به مشیت الهی هستیم.
ابوحسن افزود: در عمرم دو بار برای جان فرزندم ترسیدم. یکبار هنگامی که از عراق بازگشته و لبنان در آغاز جنگ داخلی بود و ما نیز در محله مسیحی نشین ساکن بودیم. وی با لباس روحانی به آنجا آمد و آن زمان مسیحیان افراطی به جان مسلمانان در جنگ داخلی رحم نمی کردند و من حقیقتا از اینکه بلایی سر او بیاورند، ترسیدم.
بار دیگر هنگامی بود که با هواپیما از لبنان به عراق رفت، زیرا خبردار شدیم که یک هواپیما در فرودگاه بغداد منفجر شده است و من باتوجه به شرایط آن زمان گمان می بردم او نیز در آن پرواز بوده است.
** پسرمان را سالی یکبار می بینیم
ابو حسن درباره دیدار با پسرش گفت: او را سالی یکبار می بینم و در صورت ضرورت تماس های ما با ایشان از طریق تلفن است زیرا تدابیر امنیتی که برای دیدار وی وجود دارد آنقدر دشوار و سخت است که انسان از دیدن وی پشیمان می شود.
وی درباره احساس خود در مورد اینکه فرزندش اکنون دبیرکل حزب الله افزود: از این امر احساس افتخار می کنم، ولی به رغم احترام مردم در کوچه و بازار، سعی می کنم هر کاری که دارم خودم انجام دهم و به کسی تکیه نکنم و به لحاظ مالی هم حقوق بازنشستگی که می گیرم کفایت می کند و تاکنون حتی از فرزندانم درخواست کمک مالی نکرده ام و به کسی نیاز مالی ندارم.
وی درباره شیوه اخلاقی سید حسن نصرالله گفت: اگر درخواستی از وی شود که پاسخ آن منفی است هیچ گاه نه نمی گوید و جواب منفی نمی دهد، بلکه می گوید صبر کن و یا کار را به خود من واگذار کن.
** خاطره شیرین دیدار با رهبر معظم انقلاب
پدر سید حسن نصرالله با اشاره به سفر زیارتی خود به ایران و دیدارش با مقام معظظم رهبری و "محمود احمدی نژاد" رییس جمهوری اسلامی ایران، افزود: در سفرهای مکرر خود به ایران موفق به دیدار مقام معظم رهبری نشده بودم و حسرت آن در قلبم سنگینی می کرد، تا این که در سفر اخیر قبل از بازگشت به لبنان در آخرین لحظات در حالی که در مسیر فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم از بیت رهبری تماس گرفتند و برای نماز مغرب و عشاء موفق به زیارت ایشان شدم.
وی افزود: در دیدار با آیت الله خامنه ای به ایشان گفتم که با عرض معذرت و خجالت من به زبان عامی صحبت می کنم و کسی که به زبان عامی صحبت می کند زبان عربیش نصف زبان است و با سخن گفتن به زبان فصیح عربی است که زبان کامل است، ایشان تبسمی کردند و به سخنان من با همین زبان محلی لبنانی گوش دادند.
پدر سید نصرالله افزود: در دیدار با مقام معظم رهبری تنها درخواست من از ایشان کشیدن دست تبرک ایشان بر روی صورتم بود.
پدر سید حسن نصرالله که خود دارای طبع شعر و در نوجوانی از شعرای محلی لبنان بوده در پایان با خواندن شعری فی البداهه در توصیف امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری گفت. ترجمه این اشعار بدین شرح است:
باغ به درختان تزیین شده بود - یک درخت با دو شاخه میوه عطرآگینی داد
یکی خمینی بود که دین را برای ما زنده کرد
و دیگری سید علی بود که میان قلب و چشم ما جا دارد.
سید نصرالله دو سال قبل به من گفت - سرگردان نباشید روی زمین
دو حزب وجود دارد یکی حزب الله و دیگری حزب شیطان
تبریک می گویم به کسانیکه رهبری با ایمان
از درخت مبارک و پر برکت دارند که به عدالت شناخته شده است.

منبع :: رجا نیوز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( یکشنبه 89/4/27 :: ساعت 3:11 عصر )

»» سبکبالان خرامیدند و رفتند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( جمعه 89/4/11 :: ساعت 6:42 عصر )

»» حکایت اذان شهید

حکایت اذان شهید

سال 74 بود که باز دلمان هوای خوزستان کرد و در خدمت بچه‌های «تفحص» راهی طلائیه شدیم. علیرغم آب‌گرفتگی منطقه، بچه‌ها با دل‌هایی مالامال از امید یک نفس به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند و با لطف و عنایت خداوند، هر روز تعدادی پیکر شهید را کشف و منتقل می‌کردیم.
یک روز تا ظهر هرچه گشتیم پیکر شهیدی را پیدا نکردیم… دل بچه‌ها شکسته بود. هرکس خلوتی برای خود دست و پا کرده بود، صدایی جز صدای آب و نسیمی که بر گونه‌های زمین می‌وزید به گوش نمی‌آمد، در همین حین یکی از برادران رو به ما کرد و گفت: «صدای اذان می‌شنوم!» ما تعجب کردیم و حرف آن برادر را زیاد جدی نگرفتیم تا این‌که دوباره گفت: «صدای اذان می‌شنوم، به خدا احساس می‌کنم کسی ما را صدا می‌زند…».
باور این حرف برای ما دشوار بود، بچه‌ها می‌خواستند باز هم با بی‌اعتنایی بگذرند، آن برادر مخلص این بار خطاب به ما گفت: «بیایید همین جایی که ایشان ایستاده است را با بیل بکنیم». ما هم درست همان‌جایی که ایشان ایستاده بود را با بیل کندیم. حدود نیم متر خاک را برداشتیم، با کمال تعجب پیکر مطهر شهیدی را یافتیم که هنوز کارت شناسایی او کاملاً‌ خوانا بود و پلاکش در لابه‌لای استخوان‌های تکیده‌اش به چشم می‌خورد.
قدر آن لحظات توکل و اخلاص را فقط بچه‌های تفحص می‌فهمند..!

منبع :کتاب کرامات شهدا   -  صفحه: 37

راوی : برادر ستائی _ از یگان تفحص تیپ 26 انصارالمؤمنین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( جمعه 89/4/11 :: ساعت 6:38 عصر )

»» بوی قبر شهید

بوی عطر قبر شهید

سید احمد پلارک فرزند سیدعباس متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی است. در سال 66 عملیات کربلای 8 در شلمچه به شهادت رسید.
در 6 سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود، علاوه بر تحصیل،‌ بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده‌ی او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیا آبادی (علی‌بن‌موسی الرضا (ع)) مأمن همیشگی‌اش بود.
اگرچه او را از بچگی می‌شناختم، اما از سال 63 رفاقتمان شدیدتر شد. وی دائماً به منطقه می‌رفت و من از سال 65 به او ملحق شدم و از نزدیک همراهیش نمودم. او فرمانده‌ی آرپی‌جی زن‌های گردان عمار در لشگر 27 محمد رسول‌الله (ص) بود خالص و بی‌ادعا».
احمد مثل خیلی از شهدای دیگه بود. به مادرش احترام می‌گذاشت به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترک نمی‌شد همیشه غسل جمعه می‌کرد، سوره‌ی واقعه رو می‌خوند و....
اما این‌که چرا مزارش خوش‌بو شده و دو سه باری هم که سنگش رو عوض کردن باز هم خیلی از نیمه شب‌ها خصوصاً تابستون‌ها فضا رو معطر می‌کنه به نظر من یه دلیلی داره... سید احمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کنه که خیلی مؤمنه و اهل دله.
معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی می‌ریخت که معطر بود. بعضی از زن‌ها می‌گن ما با چشم خودمون دیدیم... اما یه عده اون‌قدر با طعنه و کنایه‌هاشون پیرزن رو اذیت کردن که بنده خدا گوشه‌نشین شده....
فکر می‌کنم خدا خواست با خوش‌بو کردن مزار احمد قدرتش رو به اون‌ها نشون بده... تازه خیلی‌ها هم از احمد حاجت می‌گیرن....

منبع :کتاب کرامات شهدا   -  صفحه: 68



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( جمعه 89/4/11 :: ساعت 6:37 عصر )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خبر اسید پاشی ،سوءقصد و یا تعرض به یک دختر جوان در شهرسمنان قویا
نماز شب
برادر داخل قبر شهیدحسن باقری
دلتنگی سردار اسماعیل احمدی مقدم
یا مقلّب القلوب والابصار
سردار سرتیپ پاسدار شهید حسن شاطری
چه تعداد ایرانی عضو فیس بوک هستند؟
پنج فیلترشکن صد درصد تضمینی!
شهید حاج احمد کاظمی
حیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست!
معلم بزرگ اخلاق تهران رفت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 26
>> بازدید دیروز: 31
>> مجموع بازدیدها: 409928
» درباره من

شهدا
خادم الشهدا
امروز جمهورى اسلامى و نظام اسلامى با یک جنگ عظیمى مواجه است، لیکن جنگ نرم - که دیدم همین تعبیر «جنگ نرم» توى صحبتهاى شما جوانها هست و الحمدللَّه به این نکات توجه دارید؛ این خیلى براى ما مایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى خوشحالى است - خوب، حالا در جنگ نرم، چه کسانى باید میدان بیایند؟ قدر مسلّم نخبگان فکرى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. یعنى شما افسران جوانِ جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى مقابله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى با جنگ نرمید. اینى که چه کار باید بکنید، چه جورى باید عمل کنید، چه جورى باید تبیین کنید، اینها چیزهائى نیست که من بیایم فهرست کنم، بگویم آقا این عمل را انجام بدهید، این عمل را انجام ندهید؛ اینها کارهائى است که خود شماها باید در مجامع اصلى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تان، فکرى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تان، در اتاقهاى فکرتان بنشینید، راهکارها را پیدا کنید؛ لیکن هدف مشخص است: هدف، دفاع از نظام اسلامى و جمهورى اسلامى است در مقابله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى با یک حرکت همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جانبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى متکى به زور و تزویر و پول و امکانات عظیم پیشرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى علمىِ رسانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى. باید با این جریان شیطانىِ خطرناک مقابله شود.

» پیوندهای روزانه

افسر جوان جنگ نرم [152]
اولین یادوراه شهدا عاشورایی [55]
مشاوره ازدواج [484]
سایت خبری تابناک [213]
فاوا نیوز [197]
سایت فرهنگ انقلاب اسلامی [295]
محبان الزهرا [365]
ذاکرین [389]
سایت رهبری [483]
سایت صبح [244]
رجا نیوز [372]
سبکبالان [682]
دفاع مقدس [1046]
سایت ناجا [332]
[آرشیو(14)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
شهادت[128] . شهید علیرضا مولایی . عید . فاطمیه . قم . مادر . نوروز . نیروی انتظامی . ولایت . یاس . کرببلا . آقا . احساس . ایت الله . ایران . بسیجی . بهجت . خمینی . ریگی . سید احمد . شاخص .
» آرشیو مطالب
یادیاران
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
مهر 91

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
برادران شهید هاشمی
WOET
fazestan
گرمساری
غمکده ی چاه علی(ع)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان









» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب