تنم در جبهه سردشت گم شد دلم در قصر شیرین رفت از دست
شبی با بچه های گشت گم شد سرم در کربلای هشت گم شد
دیدم سر سیدی روی آب است و تنش توی آب تکان می خورد و سرش برگشته بود عقب . فکر کردم باید تموم کرده باشد . پس گردنش را گرفتم و کشیدم پای دژ تا در امان باشد .
بعد که بچه ها مستقر می شدند می آمدیم و می بردیمش نگاهش که کردم دیدم تیر از پیشانیش رفته تو ولی لبهایش می جنبد . گوش دادم ((فبای الا ربکما تکذبان )) نه صدایی می شنید . نه چیزی می دید. احساسی به این عالم نداشت ولی دو ساعت با همین آیه خوش بود . نه می دید نه میشنید فقط ((فبای الا ربکما تکذبان ))............... به نقل از روزگاران
هر چند که بر پیکر ما تاخته اید
از جمجمه های ما بنا ساخته اید
هر چند زخون پهلوانان امروز
دیریست به ضرب سکه پرداخته اید
هر چند که از .رگ رگ ببریده ی ما
زنجیر طلا به گردن انداخته اید
هر چند میان شقایقها مان
چونان علف هرز .قد افروخته اید
غم نیست اگر به اشک ما طعنه زنید
تاریخ قبیله را . چو نشناخته اید
اما به همان که رفت و نامد خبرش
سوگند که ای دوزخیان با خته اید
به اطلاع دوستان و برادران و خواهران عزیز می رسانم که سایت اطلاع رسانی سرداران و سه هزار شهید استان سمنان به آدرس زبر افتتاح گردیده است .