به نام خدا مهربان
زانو بغل زدهای و مدام ذکر محبوبت را به لب داری، در عین بیقراری، چشمانت هنوز همانقدر که باید، برای من آرامش را به ارمغان میآورد، چه میگذرد بر تو محمد (ص)....؟ به چه میاندیشی که اینچنین سکوت تو را در میان گرفته و رهایت نمیکند ....؟ در این اندک لحظات پایانی عبور زمان را بر من سخت نکن، نفسهایم به شماره افتاده است،محمد (ص) کمک کن، لبخند .... لبخند از چه میزنی؟!؟چه چیز تو را به خنده میاندازد، طوبی زیبایت را در جنت به یاد آوردهای یا به کوچکی دنیای فانی در برابر عظمت ملکوت نیشخند میزنی؟ بر تو چه میگذرد؟
هر بار برایم از صعودت به بهشت و عرش الهی گفتی برق چشمانت آتشم میزد و از لحن نورانی کلامت میدانستم که این عظمت را چطور به جانت آمیختهاند..... و از بین این همه عظمت هدیهی تو برای من یک نصفهی سیب بود .....
چرا سیب مولای من.....؟ چرا سیب؟؟ همانی که آدم را از بهشت رانده اینک مطهرکننده جان من است برای مطهرهی تو، بعد از روزی که از حرا آمدی و گفتی که رسول شده ای برای این جاهلان بیخرد اینک دومین باری است که اینچنین شوق و بیم را در وجودم به هم آمیخته می بینم.اینک دومین باری است که حس میکنم خداوند مرا نیز رسول کرده تا مهبطی باشم برای تو و نسل پاکت.آقایم مرا دریاب که یقین تو را در اختیار ندارم تا بیدغدغه و آرام باشم..... اینک کودک معظمهی من سر قرار ندارد و آماده است تا در رکاب تو معنای عشق را به این موجودات مسخشدهی دیار فنا بچشاند ..... به چه چیز خیره شدهای؟! بیرون از خانه چرا اینقدر روشن است؟ .....محمد (ص) فریادهایم را بشنو به پا خیز و برایم قابلهای بیاور.... بدون کمک، من را با این عظمت مطلق رها نکن.... آه آقای من .... بوی یاس از کجا میآید در این برهوت ....؟!! خدایا به من کمک کن همانگونه که به مریم (س) کمک کردی .... خدایا یاریام کن به حق فرستادهات که درود خدا بر او و خانوادهاش باد.یا محمد (ص)...<br> تو کیستی ....؟! از کدام قبیله آمدی.... نگو ....نگو..... که مریمی (س) .....مادر عیسی (ع) ..... اینان کهاند که به یاری من آورده ای ای مادر معظمه ....اینک درآمیزهای از انوار مدبره برایم شرح کن که بر من چه میگذرد که از خویشتن بیخودم و از عظمت زلال شمایان درد خویش را فراموش کردهام ..... وای بر عظمت نوزادم که این آسیه است که به یاریام شتافته .... بوی یاس از کجا میآید در این هنگامه درد.....
و تو محمد لبخند میزنی و جنس لبخندت آشناست.آرام و مهربان با من سخن میگویی که بانوی من خدیجه (س) آرام گیر که اینک دلتنگی و بیقراری من برای دیدن دوباره ی عظمتی که در عرش خدا دیدم پس از نه ماه خاتمه یافت و فاطمه (س) هدیهی من است از عرش برای تو .......
«و فاطمه (س)» هدیه من است از عرش برای تو ......