دلم گفت که باید که همت کنی
ز همت برایم حکایت کنی
زهمت که شوری دگر داشته است
در آتش حضوری دگر داشته است
زهمت که تا با خدا عهد بست
همه عهد های دگر را شکست
زهمت که در آسمان خانهداشت
حریمی پراز بال و ژروانه داشت
زهمت که در لحظه های دعا
دلی داشت سرشار یاد خدا
سری پر ز شور و دلی پر شکیب
زبانی پر از راز (امن یجیب)
خدایا مرا همتی کن عطا
که با چشم همت بجویم تو را
در این عرصه همت سرایی کنم
که یادی از آن کربلایی کنم
بده همتی ،همتم آرزوست
که همت همان چشم آبروست
بده همتی ، تا شوم بیشتر
در این مثنوی همت اندیش تر