شکیبایى به اندازه مصیبت فرود آید ، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید . [نهج البلاغه]
شهدا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وفات حضرت معصومه

 با سلام خدمت تمامی دوستان

وفات بی بی دو عالم کریمه اهل بیت حضرت معصومه را به تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می نمایم

جای همه شما خالی رفته بودیم پابوس حسین خرازی و احمد کاظمی انشاءالله عکس هاش رو هم میزارم تا ببینید

مطلب زیر بر گرفته از سایت اباالفضل است  با هم بخوانیم :

اینجا قم است یا مدینه!


می دانستم فصل خوشبختی کنار کبوتران شهر طولانی نیست؛ آن گاه که درهوای آشنای مهربانی ات بال می زدند و از کرامت دستان تو آب و دانه

می ستاندند
آه بانوی مهربان! هفده طلوع شهر میهمان آفتاب معصومانه نگاه فاطمی ات بود.
هفده روز شهر درهوای رقیق رحمت و کرامتتان نفس کشید و جان گرفت.

هفده روز تمام کوچه ها و درخت ها در فوران محبت بی دریغ ـ زیر سایبان امن و آسمانی حضورش آسودند.
هفده روز سلام شهر را با لهجه فرشتگان پاسخ گفتی...
از جاده های طولانی غربت آمده بودی. مسیر عبورتان هنوز از رویش یاس های سپید معطر است.
به جستجوی نگاه مهربان برادر آمده بودید که دست تقدیر ستاره دنباله دار و روشن حضورتان را به آسمان دور افتاده و مجهول قم کشاند.
نمی دانم اینجا قم است یا مدینه! مدینه ای به پا کرده ای در قم.
بیت النور، ادامه ی بیت الاخزان یاس غریب علی است.
بانو! صدایم کن دلم را از ازدحام هیاهوی دلبستگی ها برهان.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 85/2/20 :: ساعت 3:13 عصر )

»» حرف دل ......



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( دوشنبه 85/1/28 :: ساعت 7:29 عصر )

»» کجایند مردان بی ادعا.............

دلا عاشقی را رعایت کن

زیاران عاشق حکایت کن

 

آی ای شهیدان ای رها گردیدگان از این دنیای مادی آن سوی هستی قصه چیست ...؟

ما را هم دریابید که جامانده ایم از قافله و به این دنیا فانی چسبیده ایم

یاد آن روزی که بسیجی می شدیم                  شمع شب های دوعیجی می شدیم

یاد آن روزی که در خمپاره ها                            جمع می کردیم ما پاره پاره ها

هر بسیحی اقتدا بر شمع کرد                             پاره های جان خود را جمع کرد

و اما ما ماندیم و ناز نازان . دلنوازان رفتند

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( دوشنبه 85/1/28 :: ساعت 7:5 عصر )

»» میلاد نور مبارک باد

امشب آسمان بر خود می بالد

چرا ؟ چون بهانه خلقت . رحمت خدا بر زمینیان . گوهر وجود هستی رحمت العالمین با به وجود جهان گذاشتند

میلاد با سعادت پیامبر رحمت حضرت محمد بن عبدالله و فرزند گرامی اش حضرت امام صادق بر تمامی مسلمانان جهان مبارک و فرخنده باد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 85/1/26 :: ساعت 3:18 عصر )

»» تاج گذاری امام عصر مبارکباد

آغاز امامت امام عصر؛ امام مستضعفین , حظرت بقیة الله بر تمام حقجویان جهان به خصوص شیعیان مبارکباد.

بیایید از امروز به امام عصر (عج) یک قدم نزدیکتر شویم .

در کدامین روزگار انسان بر اثر آشنا شدن با نور خدا ؛ تیرگی ها و تاریکی ها و زورگویی ها و تزویر ها را کنار نهاده و به حکومت عادلانه الهی که جهانی خواهد بود می رسد؟ در چه زمانی؟.....در چه زمانی؟

آیا این ها همه , جز در حکومت حضرت بقیة الله (عج) مبیسر است؟ پس چرا شکوه آن زمان را احساس نمی کنیم ؟ و چرا از تیرگی های این زمان شِکوه نمی نماییم؟

چرا از وضع جهان در آینده آگاهی نداریم؟ و چرا به وظایف دوران غیبت عمل نمی نماییم؟؟

 

پاسخ  این سوالات این است که ما با عصر غیبت و تاریکی و ظلم و ستم در آن گره خورده ایم , به حدی که مجذوب ظلم و ظلمت گشته و به آن خو گرفته و معتاد شده ایم !! و اعتیاد یک قدرت بسیار قوی برای کشاندن انسان ها به طور ناخودآگاه به سوی خوبی ها و یا  بدی هاست !!!

اعتیاد و خو گرفتن انسان به هر چیزی همچون فطرت و طبیعت او , آدمی را به سوی آن می کشاند به طوری که گویی اراده و اختیار را از انسان  در مقابل آن و عمل کردن برخلاف آن گرفته است ! این قدرت را خداوند در اعتیاد قرار داده است تا آدمی با خو گرفتن به خوبی ها بدون زحمت و ناخود آگاه به سوی آن هل جذب شود و از بدی ها و زشتی ها کناره گیرد .

به این جهت امیر مومنان امام علی (ع) عادت را طبیعت دوم انسان بر شمرده اند و فرموده اند :

   عادت طبیعت دوم انسان است .  (شرح غررالحکم1/185)

بنابر این فرمایش همان گونه که انسان به سوی آنچه فطرت و طبیعت او اقتضا دارد به راه می افتد ؛ به سوی آنچه  به آن خو گرفته  و عادت نموده نیز خرکت می کند.

متاسفانه جامعه بشری بر اثر نداشتن رهبری صحیح و نبود قدرتی که بتواند اجتماع را به سوی فضیلت های اخلاقی و صفات برجسته انسانی سوق داده و هدایت نماید به عادت های اشتباه فردی و اجتماعی گرفتار شده است.

اعتیادهای های اجتماعی قدرتی بسیار بیشتر از اعتیادهای فردی دارند و آسان تر می توانند انسان را به سوی چیزی که اجتماع به آن خو گرفته است ؛ بکشاند.

یکی از عادت های شوم اجتماعی که جامعه ما را به خود گرفتار نموده  و در بند اسارت کشیده است , خو گرفتن به وضع موجود و سازش با آن است به گونه ایی که هرگز درباره ی آینده  حیاتبخش  و نجات دهنده فکر و اندیشه ایی نکنند.

با آنکه رسول خدا (ص) با بیان مساله "انتظار" و تشویق انسان ها به سوی آن , مردم را به اشتباه بودن سوختن و ساختن آگاه نموده  و با بیان مسئله انتظار آنان را به امید و حرکت به سوی آینده ایی روشن فرا خوانده اند  , متاسفانه کسانی که وظیفه داشتند این مساله مهم و حیاتی  را برای مردم بیان کنند ؛ در این وظیفه کوتاهی ورزیده اند .

به این جهت مردمان همچنان به سوختن و ساختن  عادت کرده اند و درباره رسیدن به آینده درخشان تلاش نکرده اند و با کمال تاسف  مساله غیبت امام عصر (عج) هنوز ادامه یافته است.

هنوز اکثریت جامعه ما به یک نوع اعتیاد که غفلت از مساله ظهور امام عصر (عج) می باشد گرفتار است .

و آن را به دلیل قانون وراثت , از نسل های گذشته به ارث  برده است ! و در نتیجه هنوز جامعه ما در حال رکود به سر می برد و حرکتی در جهت ترقی و رسیدن به مراتب عالی و ارزنده ننموده است .

در حالی که اگر کسی بتواند عادت های اشتباه را کنار زده و خود را به خصلت های ارزنده انسانی زینت دهد

به بهترین مقامات عالی دست می یابد .

 

روش فکری خود را تغییر دهید !

با یک جهش روحی و با یک تغییر سبک و روش فکری , تحول عمیقی در خود ایجاد کنید و راه خود را از افرادی که برایشان غیبت و ظهور تفاوت چندانی ندارد (در عمل) جدا کنید .

یقین داشته باشید که همان گونه که بی تفاوتی و غفلت  نسبت به پدر جسمانی گناهی بزرگ است ؛ بی تفاوتی و غفلت نسبت به پدر معنوی گناهی بزرگتر است و سرانجامی تاریک و شوم برای انسان خواهد داشت.

اگر تاکنون نسبت به امام عصر (عج) بی تفاوت بوده اید و فرق میان ظهور و غیبت آن حضرت را درک نکرده اید و در اندیشه  ظهور حیاتبخش آن حضرت نبوده اید ؛ اگر تاکنون  اهل دعا و نیایش برای فرارسیدن  روزگار پر شکوه  عصر ظهور  نبوده اید , و نمی دانستید  که نسبت به امام زمان و مولای خویش وظیفه ایی ویژه بر عهده دارید ؛ اکنون که این حقیقت را دریافتید  و درک نمودید که در زمان غیبت وظیفه ایی سنگین بر عهده مردم است , خود را از غفلت نجات دهید  و با یک اراده قوی و با یک تصمیم جدی  ؛ گذشته خود را جبران کنید و با تلاش و کوشش در مسیر انتظار حضرت بقیة الله گام بردارید.

 

یقین داشته باشید روح عظیم انسان , آفریده نشده است که وابسته به مادیات و مسائل بی ارزش دیگر گردد ؛ بلکه برای آن خلق شده است که با آشنایی با مسائل معنوی و شناخت خداوند  و جانشینان او به سوی مسائل الهی کشیده شود.

آیا سزاوار است انسانی که می تواند مانند سیّد بحرالعلوم و مرحوم شیخ انصاری با امام زمان (عج)  ارتباط داشته باشد , روح خود را غرق در اندیشه های مادی نموده و وجود خویش را گرفتار قید و بند های غفلت زا نماید؟؟!!

آیا سزاوار است در میان هفت ملیارد جمعیّت انسان در سراسر جهان تعدادی بس اندک با مفاسد عصر غیبت آشنایی داشته باشند ؟؟

چرا نباید همه انسان ها از ارزش انسانی خود با خبر باشند و بدانند در صورتی دارای قدر و بها هستند که بتوانند به خداوند و جانشین او در این روزگار توجه داشته باشند؟؟؟

اگر همه انسان ها لیاقت چنین مقامی را ندارند و این مقام از آن گروهی خاص است , چرا ما و شما از آنان نباشیم ؟؟؟

برگرفته از کتاب صحیفه مهدیّه

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( شنبه 85/1/19 :: ساعت 2:59 عصر )

»» شهادت باکری به روایت احمد کاظمی 2

 فاصله‏ى ما هفتصد مترى اگر مى‏شد. راهى نبود. آن محاصره و آن آتش نمى‏گذاشت من بروم برسم به مهدى و مهدى مرتب مى‏گفت «پاشو تو بیا، احمد!»
 صداش مثل همیشه نبود. احساس کردم زخمى شده. حتى صداى تیرهاى کلاش از توى بى سیم مى‏آمد. بارها التماسش کردم. بارها تماس گرفتم. تا این که دیگر جواب نداد. بى سیم‏چى‏اش گوشى را برداشت گفت «آقا مهدى نمى‏خواهد، یعنى نمى‏تواند حرف بزند...»
 ارتباط قطع شد. تماس گرفتم، باز هم و باز هم و نشد. زمین خوب به عراقى‏ها سرعت عمل داده بود و مى‏آمدند جلو و من هیچ کارى نمى‏توانستم بکنم، جز این که باز تماس بگیرم. به خودم مى‏گفتم چرا نرفتم و اگر رفته بودم، یا مى‏ماندم یا باهم برمى گشتیم مى‏آمدیم. بى سیم مهدى دیگر جواب نداد. آتش عراق آن قدر آمد پیش، که رسید به ساحل و تمام آن جا اشغال شد. یعنى راهى هم که باید مهدى از آن مى‏گذشت رفت زیر دید مستقیم عراقى‏ها. مجبور شدیم برویم در امزاده‏یى در آن حوالى پناه بگیریم. از آن جا با مهدى تماس بى‏جواب گرفتم. یکى از بچه‏ها گفت دیده که مهدى را آورده‏اند کنار ساحل و سوار قایق کرده‏اند. هنوز هیچ چیز معلوم نبود. انتظار داشتیم شب بشود و مهدى از تاریکى شب استفاده کند بیاید. نیامد. فرکانس بى سیمش آن شب و فردا هنوز فعال بود، هنوز دست عراقى‏ها نیفتاده بود. همان شب آتش سنگینى ریخته شد طرف جایى که ما بودیم. به خودمان گفتیم «یعنى مهدى مى‏تواند از سد این آتش بگذرد؟»
 فردا و پس فردا را هم منتظر ماندیم. به خودمان وعده دادیم الان ست که مهدى شنا کند بیاید، خسته‏ى خسته، و حتما خندان.
 براى من تلخ بود مطمئن باشم مهدى نمى‏توان از محاصره‏ى عراقى‏ها جان سالم به در ببرد. مى‏دانستم حتما به خاطر نیروهاش، زخمى‏ها و شهیدهاش، آن جا مانده، تا اگر راهى بود و توانست، یا با هم بیایند یا با هم شهید شوند. مى‏دانستم مهدى کسى نیست که به خودش و بقیه اجازه بدهد دست شان را جلو دشمن بالا ببرند و تسلیم شوند مى‏دانستم تا آخرین لحظه و تا آخرین نفر خواهند جنگید. مى‏دانستم مهدى فرماندهى تاکتیکى‏ست و اگر وقت داشته باشد حتما موضعش را عوض مى‏کند. مى‏دانستم مهدى دنبال راه نجات همه بوده اگر مانده. مى‏دانستم اگر به من گفت آن جا جاى خوبى‏ست خواسته عمق فاجعه را به من بفهماند بگوید اگر آمدنى هستم بیایم. که کاش مى‏رفتم و از زبان بچه‏ها نمى‏شنیدم چطور تیر خورده. با آن چشم‏هاى همیشه خسته و با آن نگاه همیشه جستجوگر و با آن آرامش همیشگى. این خستگى را از شب قبل از رفتنش یادم هست که هیچ کدام‏مان روى پاهامان بند نبودیم. چون خاکریز یک گوشه از خطمان وصل نشده بود. هر کس را که مى‏فرستادیم شهید مى‏شد.
 عصر بود گمانم، یا شب حتما، که با مهدى قرار گذاشتیم یکى را پیدا کنیم برود خاکریز را وصل کند. قرار شد استراحت کنیم، تا بعد ببینیم چى کار مى‏شود کرد. سنگرمان یک سنگر عراقى بود. بچه‏ها با چند تا پتو قابل تحملش کرده بودند. چشم‌ها‌م سنگین شد و خوابم برد. مهدى هم نمى‏توانست بیدار بماند. یک نفر آمد کارمان داشت. به مهدى گفتن بخوابد. خودم رفتم ببینم او چى مى‏گوید. مهدى خوابید. من آمدم از سنگر بیرون و نشسته بودم. بچه‏ها آمدند گفتند با مهدى کار دارند و پیداش نمى‏کنند.
 گفتند «کجاست؟»
 گفتم «خواب ست. همین جا.»
 رفتند سنگر را گشتند. نبود.
 گفتم «مگر مى‏شود؟»
 خودم هم رفتم دیدم. نبود. تا این که تماس گرفت.
 گفتم «مرد حسابى! کجا گذاشته‏اى رفته‏اى بى خبر؟ ما که زهره‏مان ترکید.»
 گفت «همین جام. توى خط.»
 گفتم «آن جا چرا؟»
 جوابم را مى‏دانستم. مى‏دانستم حتما رفته یکى از یولدوزرها را برداشته و آن خاکریز را... گفتم «مى‏خواهى من هم بیایم؟»
 گفت «لازم نیست. تمام شد.»
 زیر آن آتشى که هر کس را مى‏فرستادیم شهید مى‏شد، مهدى رفت آن خاکریز را وصل کرد و یک بار دیگر به من فهماند که مى‏شود از آتش نترسید و حتى وسط آتش سر بالا گرفت. فکر کنم بله، توى همین عملیات بدر بود که یادم داد چطور به دل آتش بزنم. هر دو سوار موتور بودیم. من جلو و او عقب. آتش آن قدر وحشى بود که در یک لحظه به مهدى گفتم «الان ست که نور بالا بزنیم.»
 توقف کردم تا جهت آتش را تشخیص بدهم و کمى هم از... که مهدى گفت «نایست! برو! سریع!»
 دو طرف مان آب بود. لحظه به لحظه گلوله مى‏خورد کنارمان و من مى‏رفتم، با سرعت و سر خمیده، و در آینه‏ى موتورم مى‏دیدم که مهدى چطور صاف نشسته و حتى یک لحظه هم به خودش اجازه نداده نگران چیزى باشد. آرام آرام سرم را بالا گرفتم و همقد مهدى شدم. احساس مى‏کردم اگر هم شهید شوم، آن هم آن جا و کنار مهدى و سوار آن موتور، جور خوبى شهید خواهم شد و از این احساس شیرین، در آن حلقه‏ى آتش و آب، فقط مى‏خندیدم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم

منتظر نظرات شما دوستان گرانقدر هستم .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 85/1/15 :: ساعت 9:53 عصر )

»» شادی ارواح مطهر شهدا صلوات

شادی ارواح مطهر شهدا صلوات



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( دوشنبه 85/1/14 :: ساعت 3:41 عصر )

»» شهادت مهدی باکری به روایت احمد کاظمی

صداش هنوز توى گوشم‏ست، که مى‏گفت «پاشو بیا، احمد!»
 باز مثل خیبر با هم بودیم. همه چیزمان مشترک بود. هدف‌ها‌یى که برامان در نظر گرفته بودند در کمترین زمان تصرف شد. ما هم تثبیتش کردیم. تا این که رسیدیم به مرحله‏ى عبور از دجله و ادامه‏ى عملیات در آن طرف دجله، روى جاده‏ى بصره - العماره.
 ساعت هشت صبح بود. صداى درگیرى یگان‏هاى شمالى به گوش‏مان مى‏رسید. به ما ابلاغ کردند از دجله رد شویم. مهدى و بچه‏هاى لشکرش در محلى بودند به اسم کیسه‏یى. با من تماس گرفت. رفتم پیشش. با هم برنامه ریزى کردیم که کجا باشیم و چطور عمل کنیم.
 ماموریت مهدى این بود که برود آن طرف مستقر شود و شد. من در رفت و آمد بودم. نماز ظهرم را پیش مهدى، روى دژ و در چاله‏ى یک بمب، کنار جاده‏ى اتوبان بصره - العماره خواندم، جایى که مهدى بى‏سیم و تمام زندگى‏اش را برده بود آن جا و عملیات را از همان جا فرماندهى مى‏کرد.
 ناهار را همان جا خوردم. تا عصر پیشش ماندم. برترى نظامى با ما بود. هنوز فشار زیادى از طرف عراق نبود. از طرفى گزارش دادند عراق دارد از سمت بصره نیرو مى‏آورد که آن جبهه را تقویت کند. هوا غبارآلود بود. تانک‌ها‌شان داشتند خودشان را مى‏رساندند به خط براى تک به منطقه‏یى که مهدى تصرف کرده بود.
 از قرارگاه تماس گرفتند گفتند سریع برویم براى جلسه. به مهدى گفتم، گفت «بااین وضع نه، من نیایم بهترست».
 راست مى‏گفت. نمى‏شد بیاید. نیروهاش آن جا بودند. باید مى‏ایستاد مى‏گفت چى کار کنند. همان لحظه یک گروه را فرستاد بروند روى جاده‏ى آسفالت تا بروند پلى را منهدم کنند که عراقى‏ها قرار بود از آن بگذرند. نیروها جلوتر از مهدى بودند و برترى با ما بود. اگر آن پل منفجر مى‏شد و راه بسته، هیچ نیرویى نمى‏توانست از آن سمت بیاید. هر کدام شان هم که مى‏ماندند این طرف، با وجود هور در دو طرف، مجبور مى‏شد بیاید طرف ما و یا تسلیم بشود یا هلاک.
 از مهدى خداحافظى کردم. پیاده آمدم تا ساحل. سوار قایق شدم. در راه مرتب با مهدى تماس گرفتم فهمیدم نیروهایى که رفته‏اند براى انهدام پل شهید شده‏اند و قرارست چند نفر بیایند این ور پل و مواد منفجره ببرند... که خودش یک پروژه‏ى چند ساعته بود. آن‏ها هم حتى شهید شدند.
 یک نگرانى بزرگ توى دلم ریشه دواند. جلسه ساعت پنج و شش عصر تمام شد. مى‏خواستم برگردم. بى سیم چى مهدى تماس گرفت گفت مهدى با من کار دارد.
 گفتم «وصلش کن!»
 مهدى گفت «فشار زیاد شده. خودت را برسان!»
 سریع رفتم آن طرف دجله دیدم عراقى‏ها دور تا دور مهدى را محاصره کرده‏اند. نیروهاى خرازى هم نتوانسته بودند کارى کنند و رانده شده بودند عقب. خیلى از بچه‏ها شهید شده بودند. عراقى‏ها لحظه به لحظه بیشتر مى‏شدند. مواضع خودشان را پس مى‏گرفتند. تانک‏هاى زیادى را آن جا پیاده کرده بودند. آتش تیر مستقیم‏شان یا آتش دیوانه‏ى خمپاره‏ها، هیچ با آن آتش سبک اولیه‏شان قابل قیاس نبود. قرار شد من برگردم بروم آن طرف دجله گزارش بدهم، سر و سامانى هم به کارها و تا تاریک نشده برگردم بیایم پیش مهدى.
 در راه و هر جا که بودم مرتب تماس مى‏گرفتم و دلهره‏ام بیشتر مى‏شد. مهدى یک بار هم نگفت آتش به نفع ماست. کار به جایى کشید که دیگر نیرو هم نمى‏توانست برود آن طرف. یعنى موقعیت ما طورى بود که اگر مى‏آمدند جلو، از سه طرف راه مان را مى‏بستند و اگر تا دجله مى‏آمدند جلوتر مى‏توانستند پشت سر ما را هم ببندند و خطرساز بشوند. شاید یک ساعت و یا یک ساعت و نیم بیشتر طول نکشید که مهدى تماس گرفت گفت «مى‏آیى؟»
 گفتم «با سر.»
 گفت «زودتر!»
 آمدم خودم را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشى شده و قایق را آتش زده‏اند. با مهدى تماس گرفتم گفتم «چه خبر شده، مهدى؟»
 نمى‏توانست حرف بزند. وقتى هم زد با همان رمز خودمان زد گفت «این جا آشغال زیادست. نمى‏توانم.»
 از آن طرف هم از قرارگاه مرتب تماس مى‏گرفتند مى‏گفتند«هر طور شده به مهدى بگو بیاید!»
 مهدى مى‏گفت نمى‏تواند. من اصرار کردم. به قرارگاه هم گفتم. گفتند «پس برو خودت برش دار بیاورش!»
 نشد. نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آن قدر زیاد بود که هیچ چاره‏یى جز اصرار برام نماند.
 گفتم «تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست دارى! هر جوى هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف!»
 گفت «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایى، اگر بتوانى بیایى، دیگر براى همیشه پیش هم هستیم.»
 گفتم «این جا، با این آتش، من نمى‏توانم. تو لااقل...»
 گفت «اگر بدانى این جا چه جاى خوبى شده. احمد. پاشو بیا. بچه‏ها این جا خیلى تنها هستند.»

ادامه دارد ....................



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( دوشنبه 85/1/14 :: ساعت 3:29 عصر )

»» سلطان ایران

بچه ها گنبد طلا یادش بخیر

حرم امام رضا یادش بخیر

بچه ها سقاخونه یادش بخیر

گریه های شبونه یادش بخیر

 

شهادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت ولی نعمتمان حضرت علی بن موسی الرضا برتمامی شعیان جهان تسلیت باد هرکسی که قسمتش شد رفت پابوس آقا جانباز های شیمییایی را فراموش نکنه

 

دختر بدر الدجا      امشب  سه جا دارد عزا

گاه می گوید پدر          گاهی حسن               گاهی رضا

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( چهارشنبه 85/1/9 :: ساعت 9:13 صبح )

»» السلام علیک یا رسول الله

السلام علیک یا رسول الله

28 صفر رحلت پیامبر مکرم اسلام و سبط اکبرش بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خادم الشهدا ( سه شنبه 85/1/8 :: ساعت 3:44 عصر )

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خبر اسید پاشی ،سوءقصد و یا تعرض به یک دختر جوان در شهرسمنان قویا
نماز شب
برادر داخل قبر شهیدحسن باقری
دلتنگی سردار اسماعیل احمدی مقدم
یا مقلّب القلوب والابصار
سردار سرتیپ پاسدار شهید حسن شاطری
چه تعداد ایرانی عضو فیس بوک هستند؟
پنج فیلترشکن صد درصد تضمینی!
شهید حاج احمد کاظمی
حیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست!
معلم بزرگ اخلاق تهران رفت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 18
>> بازدید دیروز: 75
>> مجموع بازدیدها: 410032
» درباره من

شهدا
خادم الشهدا
امروز جمهورى اسلامى و نظام اسلامى با یک جنگ عظیمى مواجه است، لیکن جنگ نرم - که دیدم همین تعبیر «جنگ نرم» توى صحبتهاى شما جوانها هست و الحمدللَّه به این نکات توجه دارید؛ این خیلى براى ما مایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى خوشحالى است - خوب، حالا در جنگ نرم، چه کسانى باید میدان بیایند؟ قدر مسلّم نخبگان فکرى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. یعنى شما افسران جوانِ جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى مقابله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى با جنگ نرمید. اینى که چه کار باید بکنید، چه جورى باید عمل کنید، چه جورى باید تبیین کنید، اینها چیزهائى نیست که من بیایم فهرست کنم، بگویم آقا این عمل را انجام بدهید، این عمل را انجام ندهید؛ اینها کارهائى است که خود شماها باید در مجامع اصلى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تان، فکرى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تان، در اتاقهاى فکرتان بنشینید، راهکارها را پیدا کنید؛ لیکن هدف مشخص است: هدف، دفاع از نظام اسلامى و جمهورى اسلامى است در مقابله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى با یک حرکت همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جانبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى متکى به زور و تزویر و پول و امکانات عظیم پیشرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى علمىِ رسانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى. باید با این جریان شیطانىِ خطرناک مقابله شود.

» پیوندهای روزانه

افسر جوان جنگ نرم [152]
اولین یادوراه شهدا عاشورایی [55]
مشاوره ازدواج [484]
سایت خبری تابناک [213]
فاوا نیوز [197]
سایت فرهنگ انقلاب اسلامی [295]
محبان الزهرا [365]
ذاکرین [389]
سایت رهبری [483]
سایت صبح [244]
رجا نیوز [372]
سبکبالان [682]
دفاع مقدس [1046]
سایت ناجا [332]
[آرشیو(14)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
شهادت[128] . شهید علیرضا مولایی . عید . فاطمیه . قم . مادر . نوروز . نیروی انتظامی . ولایت . یاس . کرببلا . آقا . احساس . ایت الله . ایران . بسیجی . بهجت . خمینی . ریگی . سید احمد . شاخص .
» آرشیو مطالب
یادیاران
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
مهر 91

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
برادران شهید هاشمی
WOET
fazestan
گرمساری
غمکده ی چاه علی(ع)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان









» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب